گنجور

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۱

 

هر تیر جفا که داری اندر ترکش

چون سر ز وفا نمی‌کشم گردن‌کش

من دست ز آستین برون کردم و عشق

تو خوش بنشین و پای در دامن کش

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۲

 

دوش از کف وصل آن بت عشوه فروش

تا روز می طرب همی کردم نوش

امشب من و صد هزار فریاد و خروش

تا کی شب دیگرم بود چون شب دوش

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۳

 

از خاک درت ساخته‌ام مفرش خویش

بر خیره به باد داده عیش خوش خویش

بنمای به من تو آن رخ مهوش خویش

هان تا نبرم آب تو از آتش خویش

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۴

 

یک چند نهان از دل بی‌حاصل خویش

با صبر پناه کردم از مشکل خویش

کام دلم آن بود که سرگشته شوم

گردان گردان شدم به کام دل خویش

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۵

 

با خاک برابرم ز بی‌سنگی خویش

وز دل خجل از دوام دلتنگی خویش

یارب بدهم شرم ز بی‌شرمی خویش

تا باز رهم ز ننگ بی‌ننگی خویش

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۶

 

داری ز جهان زیاده از حصهٔ خویش

در باقی کن شکایت و قصهٔ خویش

تا کی ز پی شکم به درها گردی

بنشین و بخور طعام ذاغصهٔ خویش

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۷

 

گل روز دو عرض می‌دهد مایهٔ خویش

زنهار میفکن تو بر آن سایهٔ خویش

او خود چو ببیند پس از آن پایهٔ خویش

در پای تو ریزد همه پیرایهٔ خویش

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۸

 

تا دست طمع بشستم از عالم خاک

از گرد زمانه دامنی دارم پاک

امید بقا یکی شد و بیم هلاک

چون من ز جهان برفتم از مرگ چه باک

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۹

 

ای جاه تو چون سماک و عالم چو سمک

یک شقه ز نوبتی جاه تو فلک

یک چند ترا رکاب بر دست ملوک

یک چند ترا غاشیه بر دوش ملک

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۰

 

زین رنگ برآوردن بر فور فلک

خون شد دلم و نیافتم غور فلک

در جمله گزیر نیست از جور فلک

تا رخت برون نبردی از دور فلک

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۱

 

در منزل آبگینه هنگام درنگ

چون بی‌تو دل شکسته را دیدم تنگ

گفتم که چگونه‌ای دلا گفت مپرس

چونانک در آبگینه اندازی سنگ

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۲

 

ای مسند تو قاعدهٔ دولت گل

خصمت که ز عز تست دست خوش ذل

بی‌قدر چو خار باد و کم عمر چو گل

چون آب خروشان و لگدکوب چو پل

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۳

 

ای گوهر تو خلاصهٔ عالم گل

باد از تو دو قوم را دو معنی حاصل

چون آب نکوخواه ترا حکم روان

چون لوله بداندیش ترا سوخته‌دل

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۴

 

آخر شب دوش بی‌تو ای شمع چگل

بگذشت و گذاشت در غمم خوار و خجل

تو فارغ و من به وعده تا روز سپید

در بند تو بنشسته و برخاسته دل

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۵

 

آمیختم از بهر تو صد رنگ و حیل

هم دست اجل قوی‌تر آمد به جدل

گر جان مرا قبول کردی به مثل

پیش از اجلش کشیدمی پیش اجل

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۶

 

ای چشم زمانه کرده روشن به جمال

در گوش تو برده خوشترین لفظ سؤال

رایی داری چو آفتاب اول روز

عمری بادت چو سایه‌ها بعد زوال

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۷

 

زین عمر به تعجیل دوان سوی زوال

دانی که جهان چه آیدم پیش خیال

دشتی آید ز درد دل میلامیل

طشتی آید ز خون دل مالامال

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۸

 

در هجر همی بسوزم از شرم خیال

در وصل همی بسوزم از بیم زوال

پروانهٔ شمع را همین باشد حال

در هجر نسوزد و بسوزد ز وصال

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۹

 

منزل دوردست و روز بی‌گاه ای دل

زین رو مکش انتظار همراه ای دل

بشتاب که منقطع فراوان هستند

زین راه دراز و روز کوتاه ای دل

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸۰

 

ای دل طمع از وصال جانان بگسل

سررشتهٔ آرزو به دندان بگسل

زان پیش که بگسلند جان از تن تو

از بهر خدا علایق جان بگسل

انوری
 
 
۱
۶۳
۶۴
۶۵
۶۶
۶۷
۷۴
sunny dark_mode