گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۸

 

آنکو دارد چو سیم و شر لب و تن

آمیخت همی چو شیر و شکر با من

ناگه برمید و درچد از من دامن

بگریخت ز من چنانکه آب از روغن

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۹

 

از چشم من ار سرشک بتوان رفتن

بس در گرانمایه که بتوان سفتن

ور بی تو بود هیچ به نتوان خفتن

کاری باشد چنانکه نتوان گفتن

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۰

 

از کفر کشد زریر شیبانی کین

آباد کند زریر شیبانی دین

بر چرخ نهد زریر شیبانی زین

این مرتبت زریر شیبانی بین

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۱

 

ای برتر من کرده هزاران احسان

یک سعی کن و مرا ز زندان برهان

لیکن ز آنسان گرم نداری پس از آن

والله که مرا آرزو آید زندان

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۲

 

در خدمت طاهر علی بارم جان

کز خدمت طاهر علی دارم جان

هر صبحدمی روان نهم بر کف دست

در خدمت طاهر علی آرم جان

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۳

 

ایزد که همی کرد مرکب تن و جان

در هر عضوی مصلحتی کرد نهان

گر مفسدیی ندیده بودی به زبان

محبوس نکردیش به زندان دهان

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۴

 

ای پای برنجن من ای بند گران

هستم ز تو روزان و شبان جامه دران

گریان گریان در تو بزاری نگران

کاین محنت من نخواهد آمد به کران

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۵

 

چون قمری زار زار می نالم من

چون بلبل آلوده به خون پیراهن

چون طوطی بر وصف تو بگشاده دهن

چون فاخته طوق عشقت اندر گردن

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۶

 

ای شاه به بیشه عزم ناگاهان کن

یک چند کنون شکار بدخواهان کن

شیر ار نبود قصد سوی شاهان کن

مر شیران را طعمه روباهان کن

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۷

 

زنده به تو مانده ام من ای جان جهان

زیرا که بدیده ام به تیمار تو جان

هر جا که موافقت درآید به میان

صد سال توان زیست به یک جا آسان

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۸

 

انده چه خورم چراست اندر خوردن

گر هست ز کرباس مرا پیراهن

کز نیش خسک دارم در زندان من

پوشیده به بهرمان همه جامه و تن

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۹

 

صد بار به نیکی هنرم کرد ضمان

یک دعوی را از تو ندیدم برهان

این بس نبود شگفت زیرا به جهان

کردار گران شده است و گفتار ارزان

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۰

 

گر خسته شوم ز تیر پیکار تو من

آهی نکنم ز بیم آزار تو من

از بیم سر غمزه چون خار تو من

خندان میرم چو گل به دیدار تو من

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۱

 

نه روزم هیزم است و نه شب روغن

زین هر دو بفرسود مرا دیده و تن

در حبس شدم به مهر و مه قانع من

کاین روزم گرم دارد آن شب روشن

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۲

 

ای روز مرا جز شب دیجور مدان

امروز چو من ز خلق رنجور مدان

ای روز دلم روز مرا نور مدان

گر تو دوری ز من غمت دور مدان

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۳

 

کس را چو بنفشه سر فرو نارم من

شیرم ننهم هیچ کسی را گردن

چون نار غم ار خون کندم دل به سخن

نگشایم پیش خلق چون پسته دهن

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۴

 

از چنگ قضا همی چو نتوان جستن

با چرخ چه معنی است جدل پیوستن

چه سود کند جز که همه دل بستن

تا روز چه زاید این شب آبستن

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۵

 

گردنده چو روز نوبهاری با من

از خشم دل آکنده چو ناری بر من

چون کلک سر خویش دو داری با من

ای نرم چو گل تیز چو خاری با من

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۶

 

ای چون گل نوشکفته بر طرف چمن

گلبوی شود ز نام خوب تو دهن

گر گل با خار باشد ای سیمین تن

چون گل بر تست و خار در دیده من

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۷

 

چرخم چو بخواست کشت بی هیچ گمان

جاه تو به زندگانیم کرد ضمان

گویم همه شب ز شام تا صبحدمان

ای دولت طاهر علی باقی مان

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۴۰
۴۱
۴۲
۴۳
۴۴
۵۳