گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

ز اندیشه هجران و ز نادیدن یار

دل خون شد و دیده خون همی گرید زار

گویم ز غم فراق روزی صد بار

کاین عشق چه آفت است یارب زنهار

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

در عشق تو همچو ابر می گریم زار

وز درد چو برگ زرد دارم رخسار

از زردی روی و گریه ای طرفه نگار

در روی خزان دارم و در دیده بهار

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

ای پیل سوار خسرو شیر شکار

شیر فلک از نهیب تیغت تیمار

ز آن بازوی کار و پنجه تیغ گزار

یک زخم تو مرد و شیر را کرد چهار

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

پیوست فلک با من پیکار دگر

از یک غارم کشید در غار دگر

ای بر طاعت ز خلق در کار دگر

بنمای مرا جهان به یک بار دگر

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

این ابر چراست روز وشب چشم تو تر

وی فاخته زار چند نالی به سحر

ای لاله چرا جامه دریدی در بر

از یار جدایید چو مسعود مگر

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

اکنون که شدی به بتکده عاشق زار

پیش آر صلیب و زود بربند زنار

اکنون که همی قلندری جویی یار

مردانه بزی و از کسی باک مدار

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

مشکین کله تو گر شبست ای دلدار

خورشید در او چرا گرفته ست قرار

خیره ست در آن کله خرد را دیدار

دیدار بلی خیره بود در شب تار

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

نا رفته هنوز بوی شیرت ز شکر

خط را که به سوی عارضت داد گذر

همچون روش مورچه بر طرف قمر

بر روی نگار من خط آورد اثر

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

تا دیده ام آن روی چو خورشید انور

در آبم از این دو دیده چون نیلوفر

برداشته از آب چو نیلوفر سر

بر دیدن تو گشاده این دیده تر

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

اندیشه مکن به کارها در بسیار

کاندیشه بسیار بپیچاند کار

کاری که به رویت آید آسان بگزار

ور نتوانی به کاردانان بسپار

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

ای مهر تو چون چهار طبع اندر خور

وز پنج نماز شکر تو واجب تر

ای دشمن تو بمانده اندر ششدر

زیر قدمت باد سر هفت اختر

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

اندک اثر آبله بر دو رخ یار

گویی که به سوزنیست گل کرده نگار

یا همچو نم سحر در ایام بهار

خردک خردک چکیده بر گل هموار

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

در زندان تا کرد مرا گردون پیر

آن موی چو شیر گشت و آن رخ چو زریر

از پای درآورد مرا چرخ اثیر

ای دولت طاهر علی دستم گیر

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۱

 

سلطان ملک ای عزیز فرزند پدر

ای شاه پدر شیر کمربند پدر

شایسته و هشیار و هنرمند پدر

ای نازش و فخر نسل و پیوند پدر

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

چون پیرهنت گرفته ام تنگ به بر

بر نارم همچو دامن از پای تو سر

در گردن تو خورده دو دستم چنبر

انگشت چو خط روی در یکدیگر

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۳

 

از سنگم یا ز چیستم جان پدر

خود داند کس که کیستم جان پدر

تو مردی و من بزیستم جان پدر

بر مرگ تو خون گریستم جان پدر

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۴

 

بر مرگ تو چون نمویم ای جان پدر

رخساره به خون بشویم ای جان پدر

سامان خود از که جویم ای جان پدر

تیمار تو با که گویم ای جان پدر

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

می گویمت ای سعادت ای نیک پسر

در باب هنر کوش تو ای جان پدر

وین مایه بیندیش که از بهر هنر

بر تیغ گهی بینی و بر نیزه کمر

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۶

 

در غور فلک تعبیه ای ساخت چو ابر

بر هر شخ و که به حمله بر تاخت چو ابر

در چنگ چو آتشی سرافراخت چو ابر

هر کوه که بود پاک بگداخت چو ابر

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

گویی که هوا به زیر گردست امروز

با سرما خلق را نبردست امروز

دست من و پای من به دردست امروز

بفروز آتش که سخت سردست امروز

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۳۳
۳۴
۳۵
۳۶
۳۷
۵۳