گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸

 

من غرقه ز خون دیده بودم همه شب

بالله که هوا ندیده بودم همه شب

از شادی دل رسیده بودم همه شب

در سایه غم خزیده بودم همه شب

تا نرگس تو چو گل شد و گل بیخواب

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹

 

تا روزه حرام کرد بر لب می ناب

دو دیده بر آب دارم ای در خوشاب

از آب دو دیده من ار هست ثواب

بگشای اگر روزه گشایند به آب

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰

 

صالح تر و خشک شد ز تو دیده و لب

چه بد روزم چه شور بختم یارب

با درد هزار بار کوشم همه شب

تو مردی و من بزیستم اینت عجب

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱

 

ز آن سوزد چشم تو و زآن ریزد آب

کاندر ابرو بخفته بد مست خراب

ابروی تو محراب بسوزد به عذاب

هر مست که او بخسبد اندر محراب

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲

 

بودم صنما چو رفته هوشان همه شب

وز آتش اندوه تو جوشان همه شب

با لشگر هجران تو کوشان همه شب

رخساره خراشان و خروشان همه شب

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳

 

ساقی که به دست من دهد جام شراب

از می کنمش تهی و از دیده پر آب

می خوردن من درین غمان هست ثواب

گر درد کم آگاه بود مرد خراب

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴

 

چون همت تو به حال من مقرونست

امید مرا به بخت روز افزونست

سمجم همه پر نعمت گوناگونست

زین بیش شود آنچه مرا اکنونست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵

 

اول ز پی وصال روح افزایت

بگرفته بدم پای بلور آسایت

اکنون که خبر شنیدم از هر جایت

گردست رسد مرا ببوسم پایت

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶

 

اشکم که زمین از نم او آغشتست

دریست غواص فراوان گشتست

پیوسته چنانکه گویی اندر شستست

ریزان گویی ز رشته بیرون گشتست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷

 

مار دو سر چهار چشم است ای دوست

کز پای من و گوشت همی خاید و پوست

زین چرخ که خوش زشت و رویش نیکوست

نالم که چنین مرا همی هدیه اوست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۸

 

امروز به شهر حسن همنام تو نیست

عاشق همه زیر سایه بام تو نیست

ای دوست ندانی که دلارام تو کیست

ای عشق نه آگهی که در دام تو کیست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹

 

بر روی دو زلفین بتابم زد دوست

ز آن زلف به عنبر و گلابم زد دوست

بر آتش افروخته آبم زد دوست

بشتافت و بوسه با شتابم زد دوست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۰

 

مسعود ملک ملک نگهبان چو تو نیست

در هر چه کنی سپهر گردان چو تو نیست

یک شاه به ایران و به توران چو تو نیست

سلطان زمانه ای و سلطان چو تو نیست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱

 

از وصلت آنکه همچو سوسنش تنست

روزم ز طرب چو سوسن بر چمنست

امروز بدان شکر که در عهد منست

چون سوسن ده زبانم اندر دهنست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲

 

آن را که تو در دلی خرد در سر اوست

وآن را که تو رهبری فلک چاکر اوست

آن را که به بالین تو یک شب سر اوست

سرو و گل و مهر و ماه در بستر اوست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳

 

در نعمت و مال اگر زبر دستی نیست

شکر ایزد را که رای را پستی نیست

دلبسته آز نیست گر هستی نیست

زر مست کند چه باشد از مستی نیست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۴

 

چشم ابرست و اشک ازو ژاله شدست

یک روزه غم انده صد ساله شدست

در نای مرا دوزخ به خون لاله شدست

چون نای همه نفس مرا ناله شدست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵

 

دوشم همه شب چنگ چو شمشیر بخست

آرام مرا چو ناخن شیر بخست

تن را پس و پیش و زبر و زیر بخست

تا این تن خایه و سر . . . بخست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶

 

بر جان منت جان رهی فرمانست

فرمان تو مرا جان مرا درمانست

جز تو هر کس که باشدم یکسانست

جانست و تویی بتا تویی و جانست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷

 

ای آنکه مرا قبله وثاق تو بسست

محراب من ابروی به طاق تو بسست

سرمایه عمرم اتفاق تو بسست

در حبس مرا رنج فراق تو بسست

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۲۶
۲۷
۲۸
۲۹
۳۰
۵۳
sunny dark_mode