گنجور

 
مسعود سعد سلمان

من غرقه ز خون دیده بودم همه شب

بالله که هوا ندیده بودم همه شب

از شادی دل رسیده بودم همه شب

در سایه غم خزیده بودم همه شب

تا نرگس تو چو گل شد و گل بیخواب

وز آتش روی تو روان بود گلاب

تابیده به پیش رویت آن زلف بتاب

چون باده بر آبگینه بر روی تو آب

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابوسعید ابوالخیر

در رفع حجب کوش نه در جمع کتب

کز جمع کتب نمی‌شود رفع حجب

در طی کتب بود کجا نشهٔ حب

طی کن همه را بگو الی الله اتب

مسعود سعد سلمان

دیبا به رخی بتا و زیبا به سلب

الماس به غمزه و تریاک به لب

خواهی که چو روز روشنی گیرد شب

برکش ز رخ آن ریشه دستار قصب

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
امیر معزی

تا شاه نشاط دجله کردست امشب

اندر دل بندگان فزودست طرب

دریاست شه پاکدل پاک نسب

دریا به ‌میان دجله در هست عجب

سنایی

روز از دو رخت به روشنی ماند عجب

آن مقنعهٔ چو شب نگویی چه سبب

گویی که به ما همی نمایی ز طرب

کاینک سر روز ما همی گردد شب

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه