ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۲
ای یافته از روی تو و رای تو دنیا
حسنی و جمالی و شکوهی و بهایی
از فهم تو و فکرت تو بر فلک طبع
نوری و شعاعی و فروغی و ضیایی
احوال مرا نزد تو دانی که نباشد
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۳
نز خلق هیچ کار مرا استقامتی
نز هیچ دوست، شرط وفا را اقامتی
از چرخ بی ثبات و زخورشید بی نوال
دارم چو ذره شخصی و چون چرخ قامتی
نه اشک میغ را چو بنانم عذوبتی است
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۴
ای سعد کرده فال مرا نامه هایی تو
اسمای روزگار و من بنده سعد تو
بر نامه تو عاشق زارم بدانکه هست
لفظش چو بوسه تو و خطش چو جعد تو
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۵
موی سیاه من ز زمانه سپید شد
وین نامه سپید شد از معصیت سیاه
زان تیره گشت همچو گنه چشم روشنم
تا نیز چشم من نکند درگنه نگاه
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۶
دلم به وقت جوانی امیر ظالم بود
به حق حق که اسیری ازآن امیری به
امیر ظالم را پادشاه عادل کرد
جمال پیری و آخر جمال پیری به
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۷
با موی سیه دلم قوی بود
اندیشه نکردم از ضعیفی
تا موی سپید دید چشمم
چون موی شدم ز بس نحیفی
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۸
همه ناخوانده روی نزد کسان
کس نبیند چو تو در هیچ کسی
چو برانندت باز آیی زود
چه کسی آدمیی یا مگسی
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۹
نیست با بار و برگ شاخ بقا
شاخ را بار و برگ بایستی
تا برستی ز مرگ عمر عزیز
مرگ را نیز مرگ بایستی
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۰
پیری آمد جوانی از من شد
سال بیشی گرفت و مال کمی
بترین وقت مرمراست که نیست
وقت پیری بتر ز بی درمی
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۱
مرا از شریعت بود سرفرازی
تو دایم چراغ طبیعت فروزی
بسوزی اگر با شریعت نسازی
و گر با طبیعت بسازی بسوزی
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۲
نادانی تو بر دوگونه بینم
ای آنکه تو نادان خاندانی
نادان تری از هر که هست نادان
و آنگاه ندانی که می ندانی
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۳
گر از مشک جوانی دور ماندم
دلم خو کرد با کافور پیری
ستایش از جوانی بر من اکنون
کزو شد عارضم پر نور پیری
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۴
رهنما از پی که بایستی
اگر این همرهان نبودندی
زیرکان راکه راست کردی کار
اگر این ابلهان نبودندی
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۵
چون تو را خوان و کاسه نبود
بیهده کوس مهتری چه زنی
بی مروت تو را منی نرسد
ای منی چند از این منیّ و منی
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۶
ای چو ابر و بحر بر هر نیک و بد دستت سخی
هر سوالی کز سخاوت باشد آن را پاسخی
از سخای مجلس تو، وز عطای دست تو
آن همی خواهم که گرداند بخیلان راسخی
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۷
گر تو را نسبت است و دانش نیست
نزد دانا کم از خسی باشی
هیچ نسبت ورای دانش نیست
دانش آموز تا کسی باشی
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۸
کبر کم کن که کبر کردن هست
ناپسندیده عقلی و شرعی
تو زخاکی و او ندارد کبر
تبع اصل باش اگر فرعی
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۹
زین مهتران عطا و سخا جستن
دانی که نیست مایه دانایی
زیرا که هست غایت نادانی
جستن ز چشم نرگس بینایی
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲۰
به مشغولی روزگار اندرون
همی چشم دارم فراغ دلی
به شب نور خورشید جویم همی
شنیدی چو من هیچ بی حاصلی
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲۱
ای زاقران چنانکه از قرآن
قل هو الله و آیت الکرسی
من زاقبال تو همی پرسم
تو ز ادبار من نمی پرسی