گنجور

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

ای دل غمم از غم کسی کمتر نیست

سربار عقیله توام در خور نیست

از من بگسل تو دانی و محنت عشق

ای بر سر کاری که مرا در سر نیست

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

بی روی تو عیش و کامرانی خوش نیست

بی صحبت تو جان و جوانی خوش نیست

ای مایه زندگانیم دیر مپای

باز آی که بی تو زندگانی خوش نیست

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰۱

 

گفتی که دلت بر تن و جان مشفق نیست

در دعوی عشق نیز هم صادق نیست

دل نیست مرا ولی ز جان بیزارم

گر بر تو به صد هزار دل عاشق نیست

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

گرچه چو تو حق شناس در عالم نیست

مجروح توام وز تو مرا مرهم نیست

دنیا ز تو خواهم و نبخشی با آنک

پیش نظرت ز هیچ دنیا کم نیست

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

در بزم شهان چو آب من روشن نیست

جز بر سر خاک تیره ام مسکن نیست

آن شد که نبد رخصت بیرون شدنم

اکنونم اجازه درون رفتن نیست

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰۴

 

غم کشت مرا و غمگسار آگه نیست

دل خون شد و دلدار ز کار آگه نیست

این با که توان گفت که عمرم بگذشت

در حسرت روی یار و یار آگه نیست

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

دلبر ز دل ممتحنم آگه نیست

زین حال بدینسان که منم آگه نیست

در حسرت روی یار و یار آگه نیست

بنگر که چگونه از غمم آگه نیست

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰۶

 

سر نیست که در قبضه فرمان تو نیست

دل نیست که در طاعت و پیمان تو نیست

از پرورش جود به عهد تو نماند

یک نفس که پروده احسان تو نیست

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

خلوتگه جان جز شکن موی تو نیست

محراب دلم جز خم ابروی تو نیست

در چهره تو صورت جان می طلبم

کآئینه جان نمای جز روی تو نیست

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

دلها ز جفاهای تو بی گردی نیست

لبها ز غم تو بیدم سردی نیست

دردی دگرم نمای جز درد فراق

کز درد فراق صعبتر دردی نیست

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰۹

 

دل نیست که از غمت در او دردی نیست

کس نیست که از تو بر دلش گردی نیست

من مرد ره عشق توام لیک این بار

آن صبر که پایمردیم کردی نیست

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۰

 

بی کلک تو آب روی منشوری نیست

بی دست تو دستگاه دستوری نیست

تا زحمت سایه بردم از خاک درت

بی سایه تو کار مرا نوری نیست

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۱

 

از وصل توام امید بهروزی نیست

وز قهر تو جز داغ جگرسوزی نیست

ور در عمری پیش رخت آیم باز

جز دیدن و حسرتی مرا روزی نیست

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۲

 

روزی نبود که با منت جنگی نیست

شب نیست که از تو بر دلم سنگی نیست

با من که زخون دیدگان رنگینم

گر صلح نداری آشتی رنگی نیست

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۳

 

در عشق به از رندی و خودکامی نیست

مستوری و عاشقی به جز خامی نیست

گرم است به نام زشت هنگامه عشق

افسرده تر از عشق و نکونامی نیست

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۴

 

شاها چو تو در سپهر دین ماهی نیست

دل را به جز از مهر تو دلخواهی نیست

چون بخت به خدمت تو می آیم لیک

چون حادثه نزدیک توام راهی نیست

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۵

 

نه اهل بهشتی تو بدین سیرت زشت

نه درخور دوزخی بدین خوی و سرشت

از ننگ تو خاموش شود نار جحیم

وز عار تو رضوان بگریزد ز بهشت

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۶

 

دی بگذشتم چو بیهشان بردر و دشت

وز بوی گلاب و گل دماغم پر گشت

گفتم که چه حالت است گفتند این دم

آن گلرخ سروقامت آنجا بگذشت

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۷

 

گرکسری و قارون شوی ای باد به مشت

بر عمر مکن تکیه و بر گردون پشت

کاین خاک همانست که قارون را خورد

وین چرخ همان است که کسری را کشت

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۸

 

در کوی تو آب چشمم از سر بگذشت

وز خاک در تو چشم من سیر نگشت

بر من مفشان تو دست تا نفشانم

از دست تو بر سر همه خاک در و دشت

مجد همگر
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۲۸
sunny dark_mode