سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۱
تا شربت عاشقی چشیدم ز غمت
هر بد که گمانی بری کشیدم ز غمت
قصه چکنم به جان رسیدم ز غمت
آن به که نگویم آنچه دیدم ز غمت
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۲
شاها کرم تو راز کان بگشاده ست
تیر تو گره ز آسمان بگشاده ست
این صفه در این گشادگی دانی چیست
از دیدن تو دل جهان بگشاده ست
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۳
جز عشق تو سرمایه دین داری نیست
جز درد تو سرمایه هشیاری نیست
گردون به هزار غم گرفتار کند
آنرا که به درد تو گرفتاری نیست
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۴
این دوستوَشان که دشمن جان منند
در حسرت دانش فراوان منند
دانند هم ایشان که نه مردان منند
این ننگ زنان نه مرد میدان منند
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۵
دل در زر و سیم و دولت و بخت مبند
ای نیست بر اینها گره سخت مبند
جان در خور راحت است در رنج مدار
تن در خور تخته است در تخت مبند
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۶
دردت ز دلم بدر نمی داند شد
وین سوز تو از جگر نمی داند شد
نزد تو به سر دوان بیایم چکنم
چون بی تو مرا به سر نمی داند شد
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۷
کس را بر تو ز ناز تمکین نبود
این خود جنگ ست ناز چندین نبود
ای مردم دیده خویشتن بینی چیست
کین مردم دیده خویشتن بین نبود
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۸
حاشا که دلم کم تو گیرد هرگز
یا بر دگری مهر پذیرد هرگز
تا ظن نبری ای به دو لب آب حیات
کین آتش عشق تو بمیرد هرگز
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۹
ای باغ رخت گریز گاه نظرم
گر باشد صد هزار جان دگرم
[بیت دوم در نسخهٔ دیجیتالی مشکل دارد]
[بیت دوم در نسخهٔ دیجیتالی مشکل دارد] ...رم
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۰
گفتم مگر آتش جوانی ببرم
وز عشق تو آب زندگانی ببرم
زین گونه که در چشم تو ای مردم چشم
گشتم سبک آن به که گرانی ببرم
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۱
من کز نم دیده آسیا گردانم
کشتی بر خشک در سفر چون رانم
یک نامه نمی نویسد آن جانانم
این نامه نا نوشته تا کی خوانم
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۲
یک چند نهان سوی دل آرام شدیم
و اکنون به عیان جفت می و جام شدیم
ترسیدن ما همه ز بدنامی ماست
اکنون ز چه ترسیم که بدنام شدیم
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۳
آن رفت که کردمی نگه سوی تو من
خوشدل شدمی بدیدن روی تو من
رو رو که چو آگه شوم از خوی تو من
گر مشک شوی هم نکنم بوی تو من
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۴
این لشکر شاه فتح یابند همه
در نیزه گزاردن شهابند همه
چون ذره اگر چه بی حسابند همه
در تیغ زدن چو آفتابند همه
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۵
ای جان دل ریش بر مهان بیش منه
ای کاه ضعیف کوه بر خویش منه
کوته تر از آن است که پنداری عمر
چندین امل دراز در پیش منه
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۶
در خواب ندید چرخ اعلا چو منی
در جوف صدف نیافت دریا چو منی
وانگه چو توئی جفا کند با چو منی
در غصه چون توئی دریغا چو منی
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۷
ای سر تا پا به تازگی سرو سهی
از جمله نیکوان به خوبی تو بهی
بر حسن و جمال بیش می افزاید
چشم آر و را چو خاک بر روی نهی