حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۲۳ - و له ایضا
جانم از آتش آن لعل شکربار بسوخت
دل چو پروانه بر شمع رخ یار بسوخت
در بر تنگ شکر خال سیاهش مگسی است
یا سپندی است که بر آتش رخسار بسوخت
در شب تیره سراپای من بی سر و پا
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۲۴ - و له ایضا
تا به شیراز نگارم ز سفر باز آمد
راحت روح من خسته جگر باز آمد
ناگه آن ماه پری چهره روان از چشمم
همچو سیاره شد و همچو قمر باز آمد
آن صنم نور بصر بود، برفت از بصرم
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۲۵ - و له ایضا
المنة لله که در میکده باز است
زآن رو که مرا بر در او روی نیاز است
خمها همه در جوش و خروشند ز مستی
و آن می که در آنجاست حقیقت نه مجاز است
از وی همه مستی و غرورست و تکبر
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۲۶ - و له ایضا
امروز که در کوی خرابات الستم
از حسرت یاقوت لبت باده پرستم
سجاده و تسبیح به یک گوشه نهادم
وز کفر سر زلف تو زنار ببستم
ترک سر و زر کردم و دین و دل و دنیا
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۲۷ - و له ایضا
عمری است که در عشق تو بی صبر و قرارم
آشفتگیی از شکن زلف تو دارم
دین و دل و دنیا همه در کار تو کردم
ور جان طلبی، پیش تو حالی بسپارم
بیزار مشو از من بازاری مسکین
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۲۸ - و له ایضا
تا کی من دیوانه گرفتار تو باشم
در بند سر زلف سیه کار تو باشم
از آرزوی قامت رعنای تو میرم
در حسرت یاقوت شکربار تو باشم
جان خسته ی آن غمزه ی غماز تو بینم
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۲۹ - و له ایضا
جانا! دل من چون دهن تنگ تو تنگ است
پشتم ز خیال سر زلف تو چو چنگ است
پای دلم از بهر تو در بحر محیط است
کام دلم از کام تو در کام نهنگ است
بر حال من زار جگرخوار نبخشی
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۳۰ - فی البدیهه
آمد به در مسجد آدینه نگاری
یاقوت لبی، سنگدلی، سیم عذاری
شوخی شکری شیوه گری شهره ی شهری
سروی سمنی گل بدنی تازه بهاری
شکر سخنی، نوش لبی، پسته دهانی
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۳۱ - و له ایضا
من عاشق آن سنگدلِ تنگدهانم
دلبستهٔ آن پستهٔ شیرین فلانم
خواهم که برش بَرْ بَرِ چون سیم بسایم
خواهم که لبش بر لب شیرین برسانم
آیا بُوَد آن روز که در مجلس شادی
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۳۲ - و له ایضا
با زلف چو شامش نفس باد صبا چیست
با چین گره بر گرهش مشک خطا چیست
ای یار مخالف شده! در موسم نوروز
عشاق جگرسوخته را برگ و نوا چیست
جان من سرگشته ی بی طاقت و آرام
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۳۳ - جواب
ای آنکه ندانی که وفاداری با ما چیست
از مهر من آموز که آیین وفا چیست
چون لشکر زنگ آمد و بگرفت ختن را
چین شکن زلف تو در بند خطا چیست
ای ترک خطایی! به خطایی که نکردیم
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۳۴ - و له ایضا
تا دست دلم دامن دلدار گرفتهست
جان در نظر یار وفادار گرفتهست
ترسم که جهان جمله به یکبار بسوزد
کآتش ز دلم در در و دیوار گرفتهست
آن پیر که بد معتکف مسجد جامع
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۳۵ - در فراق
درمان دل خسته ندانم ز که جویم
یا حال پریشانی خاطر به که گویم
خود با که توان گفت که در آتش هجران
خوناب دل و دیده چه آورد به رویم
تا سر بودم بر سر زانو نهم از غم
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۳۶ - و له ایضا
ای دل! به جهان معتکف کوی فلان باش
در بندگی حضرت او بسته میان باش
تا نور رخ آن مه بی مهر ببینی
ای چشم ستم دیده! همیشه نگران باش
گر سنگ زند یار و گرت تنگ کند دل
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۳۷ - و له ایضا
بر چهرهٔ او هر که زمانی نگران شد
مانند من از مهر رخش بیدل و جان شد
یارم به در مسجد نو بر لب جویی
آمد چو گل تازه و چون سرو روان شد
بر سینه زدم سنگ و دلم تنگ شد از غم
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۳۸ - بهاریات
ساقی! بده آن باده که هنگام بهارست
صحن چمن از سنبل و گل چون رخ یارست
نرگس که بود بر کف او ساغر زرین
چون نرگس مخمور تو در عین خمارست
وقت گل اگر دست دهد یار گل اندام
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۳۹ - و له ایضا
به طرّهٔ طیرهٔ مشکی، به چهره غیرت ماه
کهای، چهای، چه کسی؟ لا اله الا الله
تو نور چشم منی زآن سبب که در شب و روز
ندیده دیدهٔ من بیرخت سفید و سیاه
بر آنکه در نظر عاشقان کنی گذری
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۴۰ - و له ایضا
بتم چو ساغر یاقوت ناب میگیرد
گل از حرارت می در گلاب میگیرد
از آن نفس که بدیدم به خواب چشم خوشت
گمان مبر که مرا بیتو خواب میگیرد
مگر ز روی تو یک ذره میشود پیدا
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۴۱ - وصف دل
بُتِ سَمَنبَرِ سیمینعَذارِ سنگیندل
چگونه صبر کند در غمِ تو چندین دل
ز عشقِ حُقِهٔ لَعلِ تو میدهد جان، جان
به کُفرِ طرهٔ زلف تو میدهد دین، دل
دلِ تو بر منِ بیدین و دل نمیبخشد
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۴۲ - و له ایضا
طریق شب روی- ای دل!- ز دست نگذاری
اگر شبی سر زلف بتی به دست آری
شدی که لشکر دولت کنی مسخر خویش
ولی چه سود که بختت نمی دهد یاری
گهی چو طره به روی مهی پریشانی
[...]