گنجور

 
حیدر شیرازی

ساقی! بده آن باده که هنگام بهارست

صحن چمن از سنبل و گل چون رخ یارست

نرگس که بود بر کف او ساغر زرین

چون نرگس مخمور تو در عین خمارست

وقت گل اگر دست دهد یار گل اندام

می نوش که هنگام می و بوس و کنارست

در سینه ی عشاق ز آسیب هوایی

ای سیب زنخدان، تو چه دانی که چه نارست

رخساره ی دلجوی تو یا باغ بهشت است

بوی شکن زلف تو یا باد بهارست؟

روی چمن امروز ز مشاطه ی نوروز

چون روی نگارین تو پرنقش و نگارست

از باده ملولیم که در ساغر عام است

وز گل ببریدیم که همصحبت خارست

بلبل! نه تویی عاشق و دیوانه به تنها

بر چهره ی گل عاشق و دیوانه هزارست

حیدر ز هوای سر زلف تو به عالم

چون باد صبا دل سبک و شیفته کارست