گنجور

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۱

 

ای متحیر شده در کار خویش

راست بنه بر خط پرگار خویش

خرد شکستی به دبوس طمع

در طلب تا و مگر تار خویش

در طلب آنچه نیامد به دست

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۲

 

پشتم قوی به فضل خدای است و طاعتش

تا دررسم مگر به رسول و شفاعتش

پیش خدای نیست شفیعم مگر رسول

دارم شفیع پیش رسول آل و عترتش

با آل او روم سوی او هیچ باک نیست

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۳

 

چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش؟

به بستان جامهٔ زربفت بدریدند خوبانش

منقش جامه‌هاشان را که‌شان پوشید فروردین

فرو شست از نگار و نقش ماه مهر و آبانش

همانا با خزان گل را به بستان عهد و پیمان بود

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۴

 

نگذاشت خواهد ایدرش

بر رغم او صورت گرش

جز خاک هرگز کی خورد

آن را که خاک آمد خورش

فرزند این دهر آمده‌است

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۵

 

صعب‌تر عیب جهان سوی خرد چیست ؟ فناش

پیش این عیب سلیم است بلاها و عناش

گر خردمند بقا یافتی از سفله جهان

همه عیبش هنرستی سوی دانا به بقاش

فتنه ز آن است برو عامه که از غفلت و جهل

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۶

 

چون گشت جهان را دگر احوال عیانیش؟

زیرا که بگسترد خزان راز نهانیش

بر حسرت شاخ گل در باغ گوا شد

بیچارگی و زردی و کوژی و نوانیش

تا زاغ به باغ اندر بگشاد فصاحت

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۷

 

گردش این گنبد و مکر و دهاش

گرد بر آرد همی از اولیاش

کینه نجوید مگر از دوستان

برچه نهادی تو الهی بناش؟

گرچه جفا دارد با عاقلان

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۸

 

بفریفت این زمان چو آهرمنش

تا همچو موم نرم کند آهنش

هرکو به گرد این زن پرمکر گشت

گر ز آهنست نرم کند گردنش

گر خیر خیر کرد نخواهی ستم

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۹

 

وبال است بر مرد عمر درازش

چو عمر درازش فزود اندر آزش

سوی چشمهٔ شوربختی شتابد

کرا آز باشد دلیل و نهازش

هر آن ناز کغاز او آز باشد

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۰

 

هر کس به نسب نیک ندانی و به آلش

بر نسبت او نیست گوا به ز فعالش

زیرا که درختی که مر او را نشناسند

بارش خبر آرد که چه بوده است نهالش

قول تو چه بار است و تو پربار درختی

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۱

 

ای خفته همه عمر و شده خیره و مدهوش

وز عمر و جهان بهرهٔ خود کرده فراموش

هر گه که همیشه دل تو بیهش و خفته است

بیدار چه سود است تو را چشم چو خرگوش؟

این دهر نهنگ است، فرو خواهد خوردنت

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۲

 

جهان را دگرگونه شد کارو بارش

برو مهربان گشت صورت نگارش

به دیبا بپوشید نوروز رویش

به لولو بشست ابر گرد از عذارش

به نیسان همی قرطهٔ سبز پوشد

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۳

 

چو شمشیر بایدت بود، ای برادر،

به جای بدی بد به جای خوشی خوش

دو پهنیش چون آب نرم است و روشن

دو پهلوش ناخوش چو سوزنده آتش

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۴

 

این طارم بی‌قرار ازرق

بربود ز من جمال و رونق

وان عیش چو قند کودکی را

پیری چو کبست کرد و خربق

گوشم نشنود لحن بلبل

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۵

 

ای فگنده امل دراز آهنگ

پست منشین که نیست جای درنگ

تو چو نخچیر دل به سوی چرا

دهر پوشیده بر تو پوست پلنگ

دل نهادی در این سرای سپنج

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۶

 

گر دگرگون بود حالت پارسال

چونکه دیگر گشت باز امسال حال؟

تیر بودی چون شده‌ستی چون کمان؟

لاله بودی چون شده‌ستی چون تلال؟

ای نشاندهٔ دست روز و سال و ماه

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۷

 

ای به سر برده خیره عمر طویل

همه بر قال قال و گفتن قیل

خبر آری که این روایت کرد

جعفر از سعد و سعد از اسمعیل

که پسر بود دو مر آدم را

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۸

 

گنبد پیروزه‌گون پر ز مشاعل

چند بگشته است گرد این کرهٔ گل؟

علت جنبش چه بود از اول بودش؟

چیست درین قول اهل علم اوایل؟

کیست مر این قبه را محرک اول؟

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۹

 

این باز سیه پیسه نگر بی‌پر و چنگال

کو هیچ نه آرام همی یابد و نه هال

بی آنکه ببینش تو خوش خوش برباید

گاهی زن و فرزند گهی جان و گهی مال

چون بر تو همی تیز کند چنگ پس او را

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۰

 

ای نام شنوده عاجل و آجل

بشناس نخست آجل و از عاجل

عاجل نبود مگر شتابنده

هرگز نرود زجای خویش آجل

زین چرخ دونده گر بقا خواهی

[...]

ناصرخسرو
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۱۵
sunny dark_mode