گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۱

 

تا تو رفتی کار صبرم با جنون افتاده است

داغ دل چون لاله در گرداب خون افتاده است

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۲

 

از شعاع روی او آفتاب درتاب است

پیش مهر رخسارش ماه کرم شب تاب است

کی به دولت دنیا می رسد زخامی ها

تاب گوهری نبود رشته را چو بیتاب است

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۳

 

آنکه کوه درد را بر آه بی بنیاد بست

از نفس مشت غبار جسم را برباد بست

می تواند نالهٔ دل را به گوش او رساند

درد را از رشتهٔ آه آنکه بر فریاد بست

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۴

 

همچو گلبن غرق خون شد سرو آهم بی‌رخت

چون رگ بسمل تپد تار نگاهم بی‌رخت

می‌چکد خونم ز دل چون می‌روم از خویشتن

می‌توان چیدن گل حسرت ز آهم بی‌رخت

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۵

 

نونهال من بسی از شاخ گل رعناتر است

سرو من بسیار از شمشاد خوش بالاتر است

هست خوبان را دورنگی در خور حسن و جمال

از گل رعنا بت زیبای من رعناتر است

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۶

 

مرا خون دل از دست جانانه ای است

که هر نقش پایش پریخانه ای است

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۷

 

نبود دلی که در طلب اعتبار نیست

آسودگی گل چمن روزگار نیست

از فیض داغ عشق که گل گل شکفته است

دل را امید و بیم خزان و بهار نیست

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۸

 

در عشق فتح باب دل از اضطراب هاست

انگشت موج عقده گشای حباب هاست

خلوت نشین دیدهٔ من تا شدی بناز

از پردهٔ خیال برویت نقاب هاست

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۹

 

ای خودآرا ترسم از پهلوی دلآزاریت

دود برخیزد چو شمع از طرهٔ زرتاریت

همچو آن چشمی که مژگان باز در دیدن کند

برتنم بگسیخت تار بخیه زخم کاریت

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۰

 

با تو در پیری دلم جویای الفت گشته است

تا قدم خم گشت قلاب محبت گشته است

آب و رنگ حسنش از جوش نیاز عاشق است

بر گل آن رو سرشک ما طراوت گشته است

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۱

 

سهل باشد دل گر آن چشم سیه دزدیده است

داغ از بیداد او کز من نگه دزدیده است

کار دست انداز حسن او زبس بالا گرفت

بارها خورشید را از سر کله دزدیده است

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۲

 

پیوسته عشق درصدد خودنمایی است

این سرو و قمری و گل و بلبل بهانه ای است

شبهای وصل هر مژه برهم زدن مرا

بسیار دردناک تر از تازیانه ای است

ما بیدلان غریب دیار چمن نه ایم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۳

 

ابروست که بر چهرهٔ دلدار بلند است

یا مطلع برجستهٔ بسیار بلند است

در ظرف خیال تو محال است درآید

پست است ترا دانش و اسرار بلند است

بگرفت دل از تربیت جسم که خانه

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۴

 

دیدم کلاه ابروی آن کجکلاه کج

از پیچ و تاب شد به دلم تیر آه کج

کج کج بود خرام سیه مست باده را

چشمت از کند به سوی من نگاه کج

افغان دل به نالهٔ زنجیر شد بدل

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۵

 

شد در آگاهی یکی صد زو دل دانا چو موج

محشر خورشید می گردد زند دریا چو موج

نیست مانند صدف دل بستگی با گوهرم

می زنم بر بحر پشت پای استغنا چو موج

هست سیماب دلم را زندگی در اضطراب

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۶

 

ریزد از هر حلقهٔ آن زلف عنبر بار کج

صاف کیفیت به رنگ ساغر سرشار کج

ای که با قد دو تا مست شراب غفلتی

خواب راحت می کنی در سایهٔ دیوار کج

مستی چشم تو از کج کج نگاهی ظاهر است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۷

 

دل زند پهلو به نور وادی ایمن چو صبح

‏ گر به استغنا فشاند بر جهان دامن چو صبح

دولت وصل از گریبان تو سر بیرون کند

گر کنی پیراهن هستی قبا بر تن چو صبح

داغ مادرزادش از خورشید نورانی تر است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۸

 

با صفای سینه دایم توامانم همچو صبح

نیست غیر از مهر جنسی بر دکانم همچو صبح

لب فروبستن مرا شد پردهٔ حسن کمال

بی تو در جیب نفس دایم نهانم همچو صبح

بسکه سر تا پایم از بیداد او درهم شکست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۹

 

هر کس شود اسیر تو بالا بلند شوخ

از خود رود به دوش فغان چون پسند شوخ

بیرون کسی ز دائرهٔ حکم زلف نیست

برگردن که حلقه نزد این کمند شوخ

ترسم که چون نبات لبش را دهد گداز

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۰

 

نوبهار است و شد از بسکه فراوان گل سرخ

کوه و صحرا برد امروز به دامان گل سرخ

باغ را موج صفا از سر دیوار گذشت

کرده تا در چمن نامیه طوفان گل سرخ

نکهت طرهٔ مشکین تو دارد زانرو

[...]

جویای تبریزی
 
 
۱
۱۸
۱۹
۲۰
۲۱
۲۲
۶۵
sunny dark_mode