گنجور

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱

 

در رهگذر باد چراغی که تو راست

ترسم که بمیرد از فراغی که تو راست

بوی جگر سوخته عالم بگرفت

گر نشنیدی، زهی دماغی که تو راست!

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲

 

با آن که دلم از غم هجرت خون است

شادی به غم توام ز غم افزون است

اندیشه کنم هر شب و گویم «یا رب!

هجرانش چنین است، وصالش چون است؟»

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳

 

جایی که گذرگاه دل محزون‌ست

آن جا دو هزار نیزه بالا خون ست

لیلی صفتان ز حال ما بی‌خبرند

مجنون داند که حال مجنون چون‌ست

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴

 

دل خسته و بستهٔ مسلسل مویی‌ست

خون گشته و کشتهٔ بت هندویی‌ست

سودی ندهد نصیحتت، ای واعظ

ای خانه‌خراب طرفه یک پهلویی‌ست

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵

 

تقدیر، که بر کشتنت آزرم نداشت

بر حسن و جوانیت دلِ نرم نداشت

اندر عجبم ز جان‌ستان کز چو تویی

جان بستد و از جمال تو شرم نداشت

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶

 

چشمم ز غمت، به هر عقیقی که بسفت

بر چهره هزار گل ز رازم بشکفت

رازی، که دلم ز جان همی داشت نهفت

اشکم به زبان حال با خلق بگفت

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷

 

...

...

بنلاد تو شد تربیت خواجه و لیک

بنلاد تو سست هم‌چو بنیاد تو باد

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸

 

بی روی تو خورشید جهان‌سوز مباد

هم بی تو چراغ عالم افروز مباد

با وصل تو کس چو من بد آموز مباد

روزی که تو را نبینم آن روز مباد

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹

 

زلفش بکشی شب دراز اندازد

ور بگشایی چنگل باز اندازد

ور پیچ و خمش ز یک دگر بگشایند

دامن دامن مشک طراز اندازد

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰

 

چون روز علم زند به نامت ماند

چون یک شبه شد ماه به جامت ماند

تقدیر به عزم تیز گامت ماند

روزی به عطا دادن عامت ماند

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱

 

جز حادثه هرگز طلبم کس نکند

یک پرسش گرم جز تبم کس نکند

ور جان به لب آیدم، به جز مردم چشم

یک قطرهٔ آب بر لبم کس نکند

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲

 

...

...

بفنود تنم بر درم و آب و زمین

دل بر خرد و علم به دانش بفنود

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳

 

نامت شنوم، دل ز فرح زنده شود

حال من از اقبال تو فرخنده شود

وز غیر تو هر جا سخن آید به میان

خاطر به هزار غم پراگنده شود

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴

 

آمد بر من، که؟ یار، کی؟ وقت سحر

ترسنده، ز که؟ ز خصم، خصمش که؟ پدر

دادمش دو بوسه، بر کجا؟ بر لب تر

لب بد؟ نه، چه بد؟ عقیق، چون بد؟ چو شکر

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵

 

هان! تشنه جگر، مجوی زین باغ ثمر

بیدستانیست این ریاض به دو در

بیهوده ممان که باغبانت به قفاست

چون خاک نشسته گیر و چون باد گذر

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶

 

چون کشته ببینی‌ام، دو لب گشته فراز

از جان تهی این قالب فرسوده به آز

بر بالینم نشین و می‌گوی بناز:

کای من تو بکشته و پشیمان شده باز

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷

 

در جستن آن نگار پر کینه و جنگ

گشتیم سراپای جهان با دل تنگ

شد دست ز کار و رفت پا از رفتار

آن، بس که به سر زدیم و این، بس که به سنگ

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸

 

بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل

بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل

این غم که مراست، کوه قاف است، نه غم

آن دل که تو راست، سنگ خاراست، نه دل

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹

 

واجب نبود به کس بر، افضال و کرم

واجب باشد هر آینه شکر نعم

تقصیر نکرد خواجه در ناواجب

من در واجب چگونه تقصیر کنم؟

رودکی
 

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰

 

یوسف رویی، کزو فغان کرد دلم

چون دست زنان مصریان کرد دلم

ز آغاز به بوسه مهربان کرد دلم

امروز نشانهٔ غمان کرد دلم

رودکی
 
 
۱
۲