گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

زلفت از سنبل تر گرد سمن پرچین کرد

گل رخ از پرتو خورشید رخت پرچین کرد

آمد از کوی تو باد سحری مشک افشان

مگر از شام دو زلفت گذری بر چین کرد

با سر کوی تو صاحبنظرش نتوان گفت

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

ز آنروی طره پر رخ دلدار کج نهند

کاهل خرد طریقه طرار کج نهند

گیرد مناسبت برخ و زلف یار من

گر شاخ سنبل از بر گلنار کج نهند

حقا که لاف راستی از سرو بوستان

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

ز تاب می چو خوی از روی دلستان بچکد

مرا ز نرگس تر آب ارغوان بچکد

ز غنچه لب یاقوت رنگ او چه عجب

که خون شود دل لعل از عروق کان بچکد

زرنگ و بوی ندانم گلاب یا عرق است

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

زمانه رونق کارم بکام می نکند

ره مراد مرا زیر گام می نکند

کرشمه ئی نکند دلبرم بسحر حلال

که صبر بر دل عاشق حرام می نکند

نظام رشته دندان ز لعل بنماید

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

سنبل زلف تو چون از گل تر بردارند

برقع شام ز رخسار سحر بردارند

آفتاب رخ تو چون کند از جیب طلوع

عاشقان دیده ز دیدار قمر بردارند

با کله گوشه حسن تو روا باشد اگر

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

سنبل غالیه گون بر گل تر میشکند

ظلمت شام بر انوار سحر میشکند

هر زمان پسته شیرینش که شور شهر است

خنده ئی میزند و نرخ شکر میشکند

هر دمی حسن جهانگیر وی از ابرو و چشم

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

شادباش ای دل که حالت پیش جانان گفته اند

ماجرای درد تو یکیک بدرمان گفته اند

شوق بلبل پیش گل یکسر حکایت کرده اند

حالت پروانه را با شمع رخشان گفته اند

این چه دولت بود یارب کز چنین مور ضعیف

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

شراب عشق چون در جام کردند

خرد را مست و بی آرام کردند

چه با لذت میی بود آنکه گوئی

ز میگون لعل جانان وام کردند

چو نام دلبر از مطرب شنیدند

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

صبحدم بادی که از سوی خراسان می‌دمد

چون دم روح‌القدس در پیکرم جان می‌دمد

باد صبح است این ندانم یا نسیم پیرهن

کز برای نور چشم پیر کنعان می‌دمد

چون گذر کرد است بر خاک خراسان لاجرم

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

صبا ز برگ گلش چون کلاله بر گیرد

دلم چو سنبلش آشفتگی ز سر گیرد

چو یوسف است بخوبی ولی سلیمان وار

هزار کشور جانرا بیک نظر گیرد

دمید سبزه تر بر کنار سرخ گلش

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

طالع سعد دلم زان رخ گلگون گیرد

خرم آندل که چنین طالع میمون گیرد

عاشق از دور فلک کام دل آنگه یابد

که بدندان لب میگون تو در خون گیرد

بی گل عارضت از خون جگر هر سحری

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

عاشق اول ز سر جان و جهان برخیزد

آنگه اندر پی آن راحت جان بر خیزد

جان و جانان نشود هر دو میسر با هم

هر که این میطلبد از سر آن بر خیزد

در ره عشق کسی گرم روی داند کرد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱

 

عاشقان تا ز کمند غم عشقت نرهند

دل محنت زده بر جان بلاکش ننهند

بیدلانی که گرفتار خم زلف تو اند

تا قیامت ز پریشانی و سودا نرهند

بندگانی که کنند ار کرمت آزادی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

عشق تو گر ضلال دل ماست گر رشاد

ما را توئی ز هر دو جهان غایت مراد

ما عشق تو بمبدء فطرت گزیده ایم

و ز بهر روح ساخته زو توشه معاد

گر مکر دشمن از تو جدا میکند مرا

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

عاشقان چون عزم رفتن سوی دلبر کرده اند

در طریق عشق پا از تارک سر کرده اند

بر رخ چون آتش جانان سپند جان خویش

تا بسوزد از دل پر درد مجمر کرده اند

بی بصارت بوده اند آنها که رویش دیده اند

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

گرد گلت سبزه تر میدمد

تازه نباتت ز شکر میدمد

خط تو بر آب رقم می زند

دود سیه ز آتش تر میدمد

بوی بهشتست چنین خوش نفس

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

گر بوصل خودم آنماه زمانی بدهد

دل من روح بشکرانه روانی بدهد

آشکارا ندهد بوسه ام از بیم رقیب

کاش باری نکند بوسه روانی بدهد

بتماشای قدش دل بچمن رفت مگر

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

گر چشم من ایجان جهان روی تو بیند

هم صورت و هم معنی جان روی تو بیند

باد سحری چون گذرد بر ورق گل

هر صفحه که روشنتر از آن روی تو بیند

تو روی مپوش از من شیدا که نیم من

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

لب و دندان تو با لعل و گهر می‌ماند

زلف و رخسار تو با شام و سحر می‌ماند

حسن رخسار قمر گر نبدی عاریتی

گفتمی پرتو رویت به قمر می‌ماند

جزع در بار من از آرزوی لعل لبت

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

ماهروی من اگر پرده ز رخ بگشاید

فلک از عکس ویم ماه دگر بنماید

گر ببیند رخ چون آتش رخشنده در آب

دل خود را چو دل خلق جهان برباید

چون رقم بر بقم از نیل صبوحیش زنند

[...]

ابن یمین
 
 
۱
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
۱۰۵
sunny dark_mode