گنجور

 
وفایی شوشتری

همچو احمد سیر در قوسین و اوادنی کند

کنج زندان را «فسبحان الذی اسری» کند

قامت موزون او سروی زباغ «فاستقم»

تا ابد نشو و نما در سایه اش طوبی کند

هرکجا او را، مکان آنجاست رشک لامکان

خود وجود اقدسش بغداد را بطحا کند

هست این موسی چه موسایی که هرکس موسویست

ناز بر موسی بن عمران فخر بر عیسی کند

سیّد قرآن لقب یاسین نسب طاها حسب

آنکه ظاهر از دو لب اسرار «ما اوحی» کند

هل اتی خود والضّحی رو آن مه واللّیل مو

کش خم حامیم ابرو قصّه از طاها کند

شد بدا، در شأن او شأنی دگر بر شان او

خواست محکمتر خدا امر وی از ابدا کند

قطب ایمان کعبه ی دین قبله ی اهل یقین

طوف بر گرد حریمش مسجدالاقصی کند

چونکه دایم شیوه مظلومیست در این سلسله

باید او هم اقتدا، بر شیوه ی آبا کند

خواست تا مظلوم باشد زان سبب مسموم شد

ورنه عبدی کی تواند حکم بر مولی کند

ظلم هارونی که شد فرعون از آن منفعل

شد به این موسی که فرعون گریه بر موسی کند

بهر او «سندی شاهک» قتل آن مظلوم را

ملتزم شد چون اعانت بر شقی اشقا کند

هست در عالم مسلّم هرکه ننگ عالم است

خاک عالم بر سر دنیا و مافیها کند

دود ظلم و ظلمت هارون ظالم بین که او

خواست خاموش آن چراغ دوده ی زهرا کند

دود ظلم انگیخت امّا گشت روشنتر چراغ

نور حق را مدبری کی می توان اطفا کند

کرده ای مدح و ثنا امّا «وفایی» کی توان

کس ثنای «سبّح اسم ربّک الاعلی» کند

باید ایزد وصف خود را خود کند از بهر ما

کس نباید قصّه از «الله و الاّ الا» کند

آنکه مثوی دشمنان را، می دهد بئس القرار

آنکه مأوا، دوستان را جنّة المأوا کند

 
sunny dark_mode