گنجور

 
وفایی شوشتری

چون در آید حیدر کرّار، اندر کار زار

آن زمان معلوم گردد قدرت پروردگار

دشمنش از خوف رو آرد، به اصلاب از رحم

بر سبیل قهقرا، سوی عدم سازد فرار

بلکه آنسوتر گریزد از عدم صد ساله ره

زانکه می داند عدم را اوست صاحب اختیار

هادی بُختی بختش گر بخواهد از عدم

می کشاند صد چو این عالم قطار اندر قطار

ای که مهرت دوستان را، معنی نعم المأب

ای که قهرت دشمنان را، آیت بئس القرار

جان فدای لعل جان بخشت که گفتی حاضرم

بر سر هر مؤمن و کافر، به وقت احتضار

شوق دیدار تو شیرین ساخت تلخی های مرگ

ز انتظار مرگ ما مُردیم اینک زنده زار

در حیات و در ممات و برزخ و حشر و صراط

هرکجا باشد، به دیدار توایم امّیدوار

تا همی دانند آذر ماه را، بعد از ابان

تا همی گویند آید از پس نیسان ایار

باغ عمر دشمنانت را نباشد جز خزان

راغ عیش دوستانت را نباشد جز بهار

 
sunny dark_mode