گنجور

 
وفایی شوشتری

ای مرا هم قبله هم مالک رقاب

ای به چرخ عقل و دانش آفتاب

ای که از دیوان منشی ازل

شد «وفایی» وفادارت خطاب

ای که گلزار بدیع نظم را

آبیاری کرده کلکت چون سحاب

ای که پیش رأی و روی روشنت

روز و شب در سجده ماه و آفتاب

ای همایون نامه ی عمان عیون

کز محیط خاطرت جُست انشعاب

چون به من آورد پیک نیک پی

خواند او را فصل فصل و باب باب

تاب خطّش شعله زد بر چشم من

آنچنان کز چشم مهر انگیز داب

ریخت جزر و مد لفظ و معنی اش

در کنارم در جهان درّ خوشاب

کرد فرّخ لفظش از فرخندگی

جان فارس تازه چون عهد شباب

ز استعاراتش چو گشتم با نصیب

در سخن سنجی شدم کامل نصاب

در فنون فصل و ابواب حکم

بود مانا دفتر فصل الخطاب

مشک ساییّ مدادش نافه دید

مشک نابش شد دوباره خون ناب

هرکه دید آن نافه و گفتار و خط

گفت «ماذا انّهُ شئٌ عُجاب»

این سخنگو کیست یارب کز دمش

مغز گیتی پر شد از بوی گلاب

این «وفایی» قبله گاه «فارس» است

کز فسون آتش بر انگیزد ز آب

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

این جهان خواب است، خواب، ای پور باب

شاد چون باشی بدین آشفته خواب؟

روشنی‌یْ چشم مرا خوش خوش ببرد

روشنیش، ای روشنائی‌یْ چشم باب

تاب و نور از روی من می‌برد ماه

[...]

وطواط

آفتاب از روی تو بر دست تاب

خود ازین رویست فخر آفتاب

در سحاب از جود تو آمد اثر

زان بود خیرات عالم در سحاب

زور و تاب خسروان سهم تو بود

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

من عجب دارم همی از شاعران

تا چرا گویند راد است آفتاب

گرد صحرا سال و مه گردد همی

تا کجا در یابد او یک قطره آب

برخورد آن آب و آنگه میدهد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جمال‌الدین عبدالرزاق
مولانا

هیچ می‌دانی چه می‌گوید رباب؟

ز اشک چشم و از جگرهای کباب

پوستی‌ام دور مانده من ز گوشت

چون ننالم در فراق و در عذاب

چوب هم گوید بُدم من شاخ سبز

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۳۲۵ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه