قافقازلی قارداشلار ایله گوروش
ای صفاسین اونودمایان قافقاز
گلمیشم ذوق آلام مراقیندان
غیرتی جوشغون اولمایان نه بیلیر
کی نه لر چکمیشم فراقیندان
قوی گلیم بیر قوجاقلاشیب اوپوشک
بیر چکک روزگار الیندن داد
تانرینین شکر ادک جلالینه کی
بو قدرلیکجه اولموشوق آزاد
اوخوروق بیز سیزین ترانه لری
یادگار عمرلردن ایللردن
باکینین سوز-سویی حکایه لری
دوشمز ایللر دویونجا دیللردن
سازیمین غملی سیملرینده منیم
باکی نین باشقا بیر ترانه سی وار
سینه مین دار خرابه سینده درین
بو جواهرلرین خزانه سی وار
من سیزین شانلی قهرمانلاریزی
سؤزلریمده همیشه یاد ادرم
ظلمه قارشی قیلینج سؤزوم کسگین
قهرمانلار کیمی جهاد ادرم
سن کیمی قارداش اوز قارینداشینی
آتماییب اوزگه کیمسه توتمایاجاق
قوجا تبریزده یوزمین ایل کچسه
باکی قارداشلارین اونوتمایاجاق
گون او گوندور کی حق یولون دوزلر
اوندا بیزده دوزی دوزه قوشاریق
آییرانماز او گون بیزی شمشیر
ابدی وصل ایچون قوجاقلاشاریق
راحمین، رستمین الین سیخماق
منه دنیا بویونجا عزتی وار
قوجالیقدا بو عزتی تاپماق
بیر جوانلیق قدرجه لذتی وار
دیلیمیز، قانیمیز بیر اولدیقا
قیرماق اولماز بو عهد و پیمانی
خلق ایله عهدی محکم ایتماقدا
بوشلیه بیلمریک بو ایمانی
گلمیشیک دوغما یوردوموز باکیا
قوی بو تاریخده افتخار اولسون
شهریارداندا بو افقلرده
بو سینیق نغمه یادگار اولسون
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
ای قفقاز که صفایت از یاد نرود آمدهام از اندیشهات ذوق کنم.
کسی که غیرتش به جوش نمیآید چه میداند از دوریات چهها کشیدهام.
بگذار بیایم همدیگر را در آغوش بگیریم و ببوسیم. از دست روزگار دادی بزنیم.
شکوه خداوند را سپاسگزار باشیم که بدین اندازه آزاد شدهایم.
ما ترانههایتان را که یادگار عمرها و سالهاست میخوانیم.
داستانهای باکو پس از گذشت سالها از زبانها نمیافتند.
در سیمهای غمناک سازم برای باکو ترانهای دیگر هست.
سینهٔ ویرانهام ژرف است و این جواهرات خزانهای دارد.
من قهرمانان باشکوهتان را در سخنانم همیشه یاد میکنم.
شمشیر سخنم در برابر ستم تیز است. مانند قهرمانان جهاد میکنم.
هیچکس جز تو به برادر خود نمیماند.
در تبریز صدهزار سال هم بگذرد برادران باکویی خود را فراموش نخواهد کرد.
روز آن روز است که راه راست هموار شود و ما یک راست به سوی هم بدویم.
در آن روز شمشیر نمیتواند ما را از هم جدا کند. برای وصل ابدی همدیگر را در آغوش میکشیم.
فشردن دستان راحم و رستم برای من تا جهان پابرجاست مایهٔ سربلندی است.
رسیدن به چنین سربلندیای در پیری به اندازهٔ رسیدن به آن در جوانی لذتبخش است.
تا زبان و خونمان یکیست شکستن این عهد و پیمان شدنی نیست.
تا با مردم این پیمان را بستهایم نمیتوانیم این ایمان را از خود بزداییم.
به زادگاهمان باکو آمدهایم بگذار این تاریخ مایهٔ افتخار باشد.
از شهریار هم در این افقها این نغمهٔ شکسته به یادگار بماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.