گنجور

 
شهریار

امشب از دولت می دفع ملالی کردیم

این هم از عمر شبی بود که حالی کردیم

ما کجا و شب میخانه خدایا چه عجب

کز گرفتاری ایام مجالی کردیم

تیر از غمزه ساقی سپر از جام شراب

با کماندار فلک جنگ وجدالی کردیم

غم به روئین تنی جام می انداخت سپر

غم مگو عربده با رستم زالی کردیم

باری از تلخی ایام به شور و مستی

شکوه از شاهد شیرین خط و خالی کردیم

نیمی از رخ بنمود و خمی از ابرویی

وسط ماه تماشای هلالی کردیم

روزه هجر شکستیم و هلال ابروئی

منظر افروز شب عید وصالی کردیم

بر گل عارض از آن زلف طلایی فامش

یاد پروانه زرین پر و بالی کردیم

مکتب عشق بماناد و سیه حجره غم

که در او بود اگر کسب کمالی کردیم

چشم بودیم چو مه شب همه شب تا چون صبح

سینه آئینه خورشید جمالی کردیم

عشق اگر عمر نه پیوست به زلف ساقی

غالب آنست که خوابی و خیالی کردیم

شهریارا غزلم خوانده غزالی وحشی

بد نشد با غزلی صید غزالی کردیم