گنجور

 
شهریار

سبوکشان که به ظلمات عشق خضر رهند

ز جوی آب بقا هم به چابکی بجهند

نگین جم که به جامیش می‌خرند این قوم

به رغم جوهریانش به جرعه‌ای بدهند

جلا و جوهر این بوالعجب گدایان بین

که جلوه‌گاه جلال و جمال پادشهند

برون رو از خود و آنگه درون میکده آی

که خرقه‌ها همه اینجا به رهن باده نهند

کلاه بفکن و بر خاک نه سر نخوت

که مهر و ماه بر این در سران بی‌کلهند

چه چاره ده مه برج شرف به خانه ماست

که از شعاع و شفق رشگ ماه چاردهند

تو آب و گل به چَه و چاله دیده‌ای، هشدار

ز جان و دل همه طرف کُلَه به مهر و مهند

به راه میکده هُش دار و پا به حرمت نِه

چرا که پادشهانش عجین خاک رهند

چه فر بخت بلندی است با مه و خورشید

که پاسبان در این بلند بارگهند

خدای را که به صد قایق نجات هنوز

بسا کسا که چو من غرق لجّهٔ گنهند

برای کینه در این تنگ سینه جایی نیست

صفای دیده و دل صادقانه خود گُوَهَند

تو شهریار در این هفتخوان تهمتن باش

که دیو نفس حرون است و راهبان نرهند

 
 
 
غزل شمارهٔ ۵۶ - هفت خوان عشق به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
حافظ

شرابِ بی‌غَش و ساقیِّ خوش دو دامِ رهند

که زیرکانِ جهان از کمندشان نَرَهَند

من ار چه عاشقم و رند و مست و نامه سیاه

هزار شُکر که یارانِ شهر بی‌گنهند

جفا نه پیشهٔ درویشیَست و راهرُوی

[...]

غروی اصفهانی

فدائیان ره عشق دوست مرد رهند

چه جان دهند به جانان ز بند تن برهند

ز شاهراه طریقت حقیقت ار طلبی

در آخرین نفست، اولین قدم بدهند

بروز چاه طبیعت بدر که چون صدیق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه