گنجور

 
اسیر شهرستانی

دل ز تاراج نگاه شعله بازش می‌رسد

گفتن افسانه سوز و گدازش می‌رسد

طفل و محجوب است و بی‌باک است و معشوق رسا

هرچه خواهد می‌تواند کرد نازش می‌رسد

چشم و زلفش اختیار عالمی دارد اسیر

کشتن ما بستن اهل نیازش می‌رسد

 
sunny dark_mode