گنجور

 
اسیر شهرستانی

حرف شمع رخ او دوش در این خانه گذشت

آتش رشک چو آب از سر پروانه گذشت

شکوه کفر است از او گرنه بیان می کردم

کاشنایی زمن امروز چو بیگانه گذشت

تیره آن بزم که بی شمع رخ ساقی بود

تلخ آن عمر که بی گردش پیمانه گذشت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode