گنجور

 
اسیر شهرستانی

دیده خاک راه جولان تو بودی کاشکی

حیرتی هر دم به حیرت می فزودی کاشکی

بلبل و پروانه نرد جانسپاری باختند

نیم جانی داشتم می آزمودی کاشکی

صبح در بزم تو می سوزد سپند آفتاب

سینه صافم ز دل می سوخت عودی کاشکی

علمی را سوختن بخشید اکسیر وفا

آتش سودای ما می داشت دودی کاشکی

چاکهای سینه ام درها به روی دل گشود

خاطرم از خنده های گل گشودی کاشکی

ساغر می در کفت آیینه گیتی نماست

پاره ای احوال ما را هم نمودی کاشکی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عراقی

دلربایی دل ز من ناگه ربودی کاشکی

آشنایی قصهٔ دردم شنودی کاشکی

خوب رخساری نقاب از پیش رخ برداشتی

جذبهٔ حسنش مرا از من ربودی کاشکی

ای دریغا! دیدهٔ بختم بخفتی یک سحر

[...]

سعدی

عشق جانان در جهان هرگز نبودی کاشکی

یا چو بود اندر دلم کمتر فزودی کاشکی

آزمودم درد و داغ عشق باری صد هزار

همچو من معشوقه یک ره آزمودی کاشکی

نغنویدم زان خیالش را نمی‌بینم به خواب

[...]

صائب تبریزی

دانه ما در ضمیر خاک بودی کاشکی

یا چو سر زد در زمان دهقان درودی کاشکی

آن که آخر سر به صحرا داد بی بال و پرم

روز اول این قفس را در گشودی کاشکی

هر چه از دل می خورم از روزیم کم می کنند

[...]

حزین لاهیجی

ناله ام را در دلش تأثیر بودی کاشکی

شکوه ام را گاهگاهی می شنودی کاشکی

سیل را بی تابی از ساحل به دربا می برد

بی قراری های ما، می داشت سودی کاشکی

گلستان نبود به دستان، عندلیبان را چه شد؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه