دیده خاک راه جولان تو بودی کاشکی
حیرتی هر دم به حیرت می فزودی کاشکی
بلبل و پروانه نرد جانسپاری باختند
نیم جانی داشتم می آزمودی کاشکی
صبح در بزم تو می سوزد سپند آفتاب
سینه صافم ز دل می سوخت عودی کاشکی
علمی را سوختن بخشید اکسیر وفا
آتش سودای ما می داشت دودی کاشکی
چاکهای سینه ام درها به روی دل گشود
خاطرم از خنده های گل گشودی کاشکی
ساغر می در کفت آیینه گیتی نماست
پاره ای احوال ما را هم نمودی کاشکی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به حسرت و آرزوهایش میپردازد. او از خاک راهی که معشوقش در آن جولان کرده، یاد میکند و آرزو دارد که حیرتها و شگفتیهای عشقش بیشتر شود. همچنین اشاره به بلبل و پروانه دارد که جان را فدای عشق میکنند و او هم آرزو دارد که بتواند عشق را تجربه کند. صبحی که در بزم محبوبش فرا میرسد، دلش را میسوزاند و این احساسات را با آتش و دود عشق توصیف میکند. شاعر از چاکهای سینهاش و خاطرات خوشی که با معشوق دارد، سخن میگوید و در نهایت از ساغر می که در کفت، همچون آینهای از احوال خود صحبت میکند و آرزو دارد که حالش نشان داده شود.
هوش مصنوعی: چشمم مثل خاکی است که در مسیر تو است، ای کاش هر لحظه به شگفتیام افزوده میشد. ای کاش!
هوش مصنوعی: بلبل و پروانه در عشق و علاقه خود ریسک کردند و جانشان را فدای آن کردند. من هم نیمجانی داشتم که اگر آزمایش میکردی، ای کاش این فرصت را داشتم.
هوش مصنوعی: صبح در محفل تو آتش شمعی از نور آفتاب میسوزد و دل صاف و بیکینهی من از عشق تو مانند عود سر میسوزد، ای کاش!
هوش مصنوعی: دانش و علم به برکت وفا، ارزش و جانی دوباره پیدا کرد؛ اما در دل ما آتش شوق و آرزو وجود داشت که آن را به دود تبدیل کرد، ای کاش!
هوش مصنوعی: سینهام با زخمهایم شبیه درهایی است که به قلبم باز میشود و یاد تو با خندههای شاداب گلها زنده میشود. ای کاش!
هوش مصنوعی: لیوان شراب در دست، نمایی از جهان است که برخی از حال و روز ما را هم نشان میدهد؛ ای کاش!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دلربایی دل ز من ناگه ربودی کاشکی
آشنایی قصهٔ دردم شنودی کاشکی
خوب رخساری نقاب از پیش رخ برداشتی
جذبهٔ حسنش مرا از من ربودی کاشکی
ای دریغا! دیدهٔ بختم بخفتی یک سحر
[...]
عشق جانان در جهان هرگز نبودی کاشکی
یا چو بود اندر دلم کمتر فزودی کاشکی
آزمودم درد و داغ عشق باری صد هزار
همچو من معشوقه یک ره آزمودی کاشکی
نغنویدم زان خیالش را نمیبینم به خواب
[...]
دانه ما در ضمیر خاک بودی کاشکی
یا چو سر زد در زمان دهقان درودی کاشکی
آن که آخر سر به صحرا داد بی بال و پرم
روز اول این قفس را در گشودی کاشکی
هر چه از دل می خورم از روزیم کم می کنند
[...]
ناله ام را در دلش تأثیر بودی کاشکی
شکوه ام را گاهگاهی می شنودی کاشکی
سیل را بی تابی از ساحل به دربا می برد
بی قراری های ما، می داشت سودی کاشکی
گلستان نبود به دستان، عندلیبان را چه شد؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.