گنجور

 
اسیر شهرستانی

بس که خود را بسته دام بلا می‌خواستم

محنت آسایش درد از دوا می‌خواستم

یاد آن ذوق شهادت کز هجوم بی‌خودی

زخم تیغ از سایه بال هما می‌خواستم

ما و عشق دوست می‌گشتیم در صحرای دل

سرزمینی بهر طرح کربلا می‌خواستم

تا نمی‌ماندم ز گرد توسنش همچون غبار

اینقدر همراهی از باد صبا می‌خواستم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

جلوه‌ای مستانه زان گلگون‌قبا می‌خواستم

زان گلستان یک نسیم آشنا می‌خواستم

با گواهان لباسی دعوی خون باطل است

ورنه خون خود از آن گلگون‌قبا می‌خواستم

تا به کام دل چو مرکز گرد سر گردم ترا

[...]

آذر بیگدلی

نکهتی امشب از آن زلف دوتا می‌خواستم

این قدر همراهی از باد صبا می‌خواستم

من که اکنون، رخصت نظاره‌ام از دور نیست

ساده‌لوحی بین، که در بزم تو جا می‌خواستم؟!

نیست آذر خوارتر از من کسی در کوی او

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه