گنجور

 
اسیر شهرستانی

دل رمیده به صد آب و تاب می سوزد

گهی ز صبر و گه از اضطراب می سوزد

به خوابم آمد و پنهان زد آتشی به دلم

چراغ بخت اسیران به خواب می سوزد

نهفته در بغل موج عکس روی تو را

دلم به ساده دلیهای آب می سوزد

اگر جمال تو مشاطه بهار شود

ز رشک سایه گل آفتاب می سوزد

سیاه بختی زاهد نگر به بزم شراب

که در بهشت چو اهل عذاب می سوزد

ز شعله گرمی بی اختیار می بیند

دلم بر آتش رشک کباب می سوزد

نوای مرغ چمن گر شود کلام اسیر

گل از خجالت نظمش کتاب می سوزد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عرفی

چه گرمی است که در سر شراب می سوزد

چه آتش است که در دیده خواب می سوزد

کسی که برق محبت در او زند آتش

ز تاب سایهٔ او آفتاب می سوزد

کنون که آتش می جمع شد به آتش حسن

[...]

صائب تبریزی

نفس به سینه ام از اضطراب می سوزد

چنان که تیر شهاب از شتاب می سوزد

ز قید عقل در اقلیم عشق فارغ باش

که سایه در قدم آفتاب می سوزد

طراوت تو کند سبز تخم سوخته را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه