گنجور

 
اسیر شهرستانی

غبار عشقم از انجام من آغاز می بارد

گرفتاری هنوزم از پر پرواز می بارد

به رقص آورده دلها را خیال چشم بدمستی

چه شرم است اینکه از هر بیزبانی راز می بارد

مشبک گشت جانم دل به سیلاب فنا دادم

هنوز از جنبش مژگان شوخش ناز می بارد

تغافل پیشه مستی گرم استغنا چه می دانی

که از گرد شهیدانت هنوز آواز می بارد

هوای عالم دیوانگی کیفیتی دارد

شرر چون اشکش از ابر چمن پرداز می بارد

ز شاهین حمله طفلی گشته ام صید گرفتاری

که از گرد ره جولان شوخش ناز می بارد

نگاه مجلس آرا آن نگاه مجلس آرا شد

اثر از ساز می بارد اثر از ساز می بارد

اسیر از بیزبانیها غباری شو اگر مردی

در اقلیم محبت دل ز ابر راز می بارد

 
sunny dark_mode