گنجور

 
اسیر شهرستانی

به لب هردم ز شادی شُکر این سودا نمی‌گنجد

که در دام تغافل غیر صید ما نمی‌گنجد

طراز نوبهار عشرت ما چون که سرسبز است

گل نشو و نما در جیب نخل ما نمی‌گنجد

در آیین وفا لب تشنه ذوق شهادت را

به گوش بی‌قراری وعده فردا نمی‌گنجد

مرا دانسته از جام تغافل مست می‌سازد

که در ظرف حریفان جوش این مینا نمی‌گنجد

ز ذوق نسبت تبخاله بیمار عشق او

حباب از بس به خود بالید در دریا نمی‌گنجد

ز بس دل‌های سخت از کینهٔ روشندلان پر شد

شرار از تنگی جا در دل خارا نمی‌گنجد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
بابافغانی

مه خورشدروی من دمی یک جا نمی‌گنجد

چنان گرمست بر دل‌ها که در دل‌ها نمی‌گنجد

نسیم دامنش گلزار گیتی برنمی‌آرد

غبار موکبش در عرصهٔ غبرا نمی‌گنجد

شهیدی کز سر کویش غبارآلود بیرون شد

[...]

صائب تبریزی

سرشک تلخ من در گنبد خضرا نمی‌گنجد

که می پرزور چون افتاد در مینا نمی‌گنجد

به بی‌رنگی قناعت کن اگر با عشق یکرنگی

که هرجا عشق آمد رنگ در سیما نمی‌گنجد

نمی‌دانم چه خواهد بود احوال گران‌جانان

[...]

حزین لاهیجی

دل از یادش، در آغوش من شیدا نمی‌گنجد

ز بس بالیده است این قطره، در دریا نمی‌گنجد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه