گنجور

 
اسیر شهرستانی

جنون به مستی و هشیاری آزمود مرا

ز بسکه محو تو بودم ز خود ربود مرا

برای خاطر او قبله گاه دل شده ام

اگر دچار شود می کند سجود مرا

گداخت شکوه ی رنگ و به پیش چاره گران

به آشنا سخنی دسترس نبود مرا

غلام همت آزادی گرفتاری

دری ز خنده گل در قفس گشود مرا

سپند عربده گردم گل است نام خدا

دلی که سخت تر از سنگ می نمود مرا

ز سوختن غرضم پر فشانی دگر است

به رنگ شعله مدان صید دام و دود مرا

به صلب خست ارباب روزگار گریخت

ز روی خویش خجل دید بسکه جود مرا

گهر به دامن مشت غبار می کردند

در آن دیار که دست و دلی نبود مرا

دل است حلقه ی زنجیر پیچ و تابم اسیر

چه قدر ها که ز دیوانگی فزود مرا

 
 
 
خیالی بخارایی

گهی که عشق به خود راه می‌نمود مرا

ز بودِ خود سر مویی خبر نبود مرا

درِ مجاز ببستم به روی خویش، چو دوست

به روی دل ز حقیقت دری گشود مرا

به پیش روی من از عشق داشت آیینه

[...]

صائب تبریزی

ارگ چه سیل فنا برد هر چه بود مرا

ز بحر کرد کرم خلعت وجود مرا

ز بند وصل لباسی مرا برون آورد

اگر چه مه چو کتان سوخت تار و پود مرا

ستاره سوخته ای بود چون شرر جانم

[...]

قدسی مشهدی

فکند از نظری دیده حسود مرا

ز خویش کرده جدا آتشی چو دود مرا

غرور کعبه روانم دلیل بتکده شد

وگرنه تاب فراق حرم نبود مرا

روا مدار که گردد مزید خواهش غیر

[...]

حزین لاهیجی

چو شیشه بود تمنا تن کبود، مرا

فلک به سنگ جفای تو آزمود، مرا

نهفته بود مرا جسم چون شرار به سنگ

وصال سوخته جانی ز خود ربود مرا

اقبال لاهوری

برون کشید ز پیچاک هست و بود مرا

چه عقده ها که مقام رضا گشود مرا

تپید عشق و درین کشت نا بسامانی

هزار دانه فرو کرد تا درود مرا

ندانم اینکه نگاهش چه دید در خاکم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه