کو گریه ای که بی خبر از جا برد مرا
غافل به باغبانی صحرا برد مرا
آن خار بی برم که چمن سایه من است
خس نیستم که قطره ای از جا برد مرا
شرمنده ام ز خضر که چون کعبه نجات
تخت روان آبله پا برد مرا
هرگز ندیده است کسی وصل در فراق
دل پیش اوست گریه به هر جا برد مرا
کردم خیال یار و شدم محو خود اسیر
آیینه ای مگر به تماشا برد مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از تأثیر عمیق عشق و فراق بر روح و احساسات خود میگوید. او با اشاره به گریه و غفلتی که او را به دنیای دیگری برده، به احساس تنهایی و محرومیت از وصال یار اشاره میکند. شاعر از خضر به عنوان نمادی از نجات یاد کرده و از شرمندگیاش نسبت به او میگوید. همچنین، ابراز میکند که در غم عشق، دلش در هر جا و هر حالتی به یاد یار است و در خیال او سرگردان و اسیر است. شعر بیانگر عمق احساسات و درد فراق است.
هوش مصنوعی: گریهای وجود دارد که بدون اطلاع من، مرا از همه چیز دور کرد و مانند باغبانی، به دل طبیعت و دنیای بینهایت برد.
هوش مصنوعی: من همان خار بیبر هستم که سایهام بر روی چمن میافتد، و من مانند گلی نیستم که قطرهای آب به آن برسد و او را از جا بلند کند.
هوش مصنوعی: من شرمندهام از خضر، زیرا او مرا مانند کعبه نجاتی به دامن خود گرفت و از دشواریها عبور کرد.
هوش مصنوعی: هیچ کس هرگز تجربهی وصال را نچشیده است؛ در حالی که دل من در فراق او به شدت مینالد و به هر جا که بروم، غم و اشک مرا دنبال میکند.
هوش مصنوعی: به یاد یار خود مشغول شدم و تمام حواسم را به او دادم، چنان در خود غرق شدهام که گویی در آیینهای محبوس شدهام. شاید آیینه مرا به دیدن خود ببرد و از این حالت بیرونم کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.