ز بسکه گردش چشم تو دیده مست مرا
ز دل ربوده به غیر از تو هر چه هست مرا
ز خاکساری خود در طلسم آرامم
نمی رسد چو غبار آفت شکست مرا
عبث چه منت دریوزه بهار کشم
که خون آبله گل می کند به دست مرا
نمی شناسمت ای فتنه جو نمی دانم
کجا شناخته آن چشم می پرست مرا
اسیر داد دل هرزه گرد می دادم
جنون به حلقه زنجیر فکر بست مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دلبستگی عمیق به معشوق است. شاعر از تأثیر شگرف نگاه معشوق بر خود سخن میگوید و توصیف میکند که چگونه این نگاه او را به حالت مستی و سرگشتگی میکشاند. همچنین، شاعر به احساس ناتوانی و خاکساری خود اشاره میکند و بیان میکند که هیچ چیز جز معشوق برای او معنا ندارد. او به زندگی و دلتنگیهایش اشاره میکند و به نوعی به دوسوگری و دشواری درک احساساتش میپردازد. در کل، شاعر از اسارت در عشق و جنون ناشی از آن سخن میگوید.
هوش مصنوعی: چشمان تو به قدری زیباست که مرا از خود بیخود کرده و همه چیز دیگری که وجود دارد برایم بیمعناست و فقط تو برایم اهمیت داری.
هوش مصنوعی: از فروتنی و عجز خود نمیتوانم به آرامش دست یابم، مثل غباری که در برابر آفتاب از هم میپاشد و مرا شکست میدهد.
هوش مصنوعی: چرا باید بیهوده از بهار چیزی بخواهم، وقتی که زخمهای گلی که در دستم دارم، خود به خود مرا آزار میدهد؟
هوش مصنوعی: ای فتنهگر، تو را نمیشناسم و نمیدانم آن چشمی که مرا به پرستش خود کشانده، در کجا شناخته شده است.
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق و دل باختهام، مانند زندانی، در حال گردش و سرگردانی بودم و دیوانهوار در بند افکاری بودم که مرا در خود محصور کرده بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.