گنجور

 
اسیر شهرستانی

کی در صفا چو تیغ تواش سینه روشن است

بی جوهری ز چهره آیینه روشن است

از فیض آب گوهر پیکان تیر او

در بحر عشق چون صدفم سینه روشن است

غم نیست گر به روی تو گاهی کند نگاه

چون آفتاب کوری آیینه روشن ا ست

زاهد خیال شیشه می کرد وکور شد

آه که مرا که در شب آدینه روشن است؟

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

از سینه صافی دل بی کینه روشن است

دل بی غبار باشد اگر سینه روشن است

گوری است تار، خانه تن بی فروغ دل

از گوهرست اگر دل گنجینه روشن است

پرداز سینه کن، چه ورق می کنی سیاه؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه