گنجور

 
اسیر شهرستانی

چنان زخوی تو هر کس به هر دیار گریخت

که دشت در صدف و بحر در غبار گریخت

به دیده دشت غزال رمیده می آید

مگر ز وحشت مجنون بیقرار گریخت

تپیدن دل ما رنگ بند وحشت شد

نگفت بهر چه مجنون بیقرار گریخت

اسیر اینهمه کی داشت راه حرف گریز

گریز پا مگر از وحشت خمار گریخت

 
 
 
صائب تبریزی

(دلم ز سینه به آن زلف تابدار گریخت

ز چارموجه غم در دهان مار گریخت)

(خوشا کسی که ازین سایه های پا به رکاب

به زیر سایه آن سرو پایدار گریخت)

اسیر شهرستانی

ز گر مخوییت آتش ز لاله زار گریخت

ز زهر چشم تو صیاد از شکار گریخت

مگر به گردش چشم تو سال عاشق گشت

که عید ناشده امسال او به پار گریخت

رمیده شهر به صحرا ز دل تپیدن من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه