گنجور

 
اسیر شهرستانی

ز گر مخوییت آتش ز لاله زار گریخت

ز زهر چشم تو صیاد از شکار گریخت

مگر به گردش چشم تو سال عاشق گشت

که عید ناشده امسال او به پار گریخت

رمیده شهر به صحرا ز دل تپیدن من

به این امید که پرسد کسی چکار گریخت؟

تپیدن دلی از بیقراریم گل کرد

که رنگ وعده ز سیمای انتظار گریخت

هنر گداخته بودش زخلعت رنگین

گهر زشرم به دامان کوهسار گریخت

وطن شناس شوم شاید از دیار غریب

شمیم گل زخجالت به خارزار گریخت

مگو شرار چرا شد به سنگ خاره نهان

ز شوخی نفس سرد روزگار گریخت

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
صائب تبریزی

(دلم ز سینه به آن زلف تابدار گریخت

ز چارموجه غم در دهان مار گریخت)

(خوشا کسی که ازین سایه های پا به رکاب

به زیر سایه آن سرو پایدار گریخت)

اسیر شهرستانی

چنان زخوی تو هر کس به هر دیار گریخت

که دشت در صدف و بحر در غبار گریخت

به دیده دشت غزال رمیده می آید

مگر ز وحشت مجنون بیقرار گریخت

تپیدن دل ما رنگ بند وحشت شد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه