می رنگ هوس در دل ویران من انداخت
زهد آمد و سجاده به دامان من انداخت
بی منت معمار که دیده است بنایی
این بال هما سایه بر ایوان من انداخت
در چشم تو جا داشت تماشای نهانم
صد تیر نگاه تو زمژگان من انداخت
سرمستی سودای تو گوی زر خورشید
بر چرخ ز یک حمله چوگان من انداخت
گر شاخ گلی بی تو در آغوش گرفتم
آهی شد و آتش به گریبان من انداخت
شب دیده به هر رخنه دل دوخته بودم
مکتوب تو را صبح به زندان من انداخت
شب شوق اسیر از خبر وصل رسا بود
شوری به دل از خواب پریشان من انداخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زلف تو کشاکش به رگ جان من انداخت
رخسار تو اخگر به گریبان من انداخت
حسن تو که چون کشتی طوفان زده می گشت
لنگر به دل و دیده حیران من انداخت
سیماب کند سلسله گردن شیران
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.