کشتهٔ حضرت او زندهٔ جاویدانست
ایمن از مرگ بود زنده جاوید آنست
نقد گنجینه که شاهان جهان می جویند
گنج عشقست که در کنج دل ویرانست
دل ندارد به جز از خدمت دلدار مراد
کار جان در دو جهان بندگی جانانست
صورت نقش خیالی که نگاریم به چشم
نیک می بین که مقصود از این نقش آنست
بی سراپای درین راه بیابان می رو
منزلی را مطلب کاین ره بی پایانست
نعمت الله گرش مست بیابی دریاب
دست او گیر که سر حلقهٔ سر مستانست



با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این اشعار به بررسی موضوعاتی چون جاودانگی، عشق و بندگی میپردازند. شاعر به زنده بودن و ایمنی حضرت (که اشاره به یک شخصیت مقدس دارد) از مرگ میپردازد و به گنج عشق اشاره میکند که در دل ویران انسانها نهفته است. او بیان میکند که دل تنها از خدمت به محبوب خوشحال است و کار زندگی در دو جهان خدمت به آن محبوب است. سپس به تصویر خیالیای اشاره دارد که دور از حقیقت است و در نهایت به سفر در زندگی و عدم توقف در آن اشاره میکند.
شاعر همچنین به نعمتهای خداوند اشاره میکند و توصیه میکند که اگر توفیق مستی و معرفت را پیدا کردید، آن را غنیمت شمارید و به قدرت او که سرمنشأ همه چیز است، توجه کنید.
هوش مصنوعی: کسی که در راه او جان خود را فدای میکند، در حقیقت زندهای ابدی و جاویدان خواهد بود و از مرگ در امان است.
هوش مصنوعی: مردم دنیا به دنبال خزانههای قیمتی و ثروتهای ظاهری هستند، اما در واقع بزرگترین گنج واقعی، عشق است که در دلهای غمگین و خراب وجود دارد.
هوش مصنوعی: دل جز به خدمت معشوقش نمیتپد و هدف زندگی در این دو جهان، بندگی و اطاعت از جانان است.
هوش مصنوعی: چهرهای که در ذهنم ترسیم شده، وقتی نگاهم میکند، به خوبی میتوانم بفهمم که هدف از این تصویر چیست.
هوش مصنوعی: در این سفر بیپایان، هدف رفتن به سرزمین خاصی نیست، بلکه باید فقط به راه ادامه دهی و به مقصد فکر نکنی، چون این مسیر هرگز به پایان نمیرسد.
هوش مصنوعی: هرگاه به نعمت الهی برخورد کردی و آن را همچون مستی یافتی، با تمام وجود از آن بهره ببر و دست او را بگیر؛ زیرا او خود میدان اصلی و مرکز وجود مستان و شادابان است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
دو سه روزی دگرم جان بر تن مهمانست
بعد ازین وقت جدائی و وداع جانست
گه آنست که جان خو ز بدن باز کند
که میان من و جان وقت غم هجرانست
غم تن نیست که تن در وطن خویشتنست
[...]
دیدهام در رخ جان پرور تو حیرانست
زآنکه حسن رخت امروز دو صد چندانست
خستهٔ روز فراقت شدهام مسکین من
که بیا لعل شکرخای تواَش درمانست
صبح وصل تو ندیدیم و بشد عمر در آن
[...]
میر میخانهٔ ما سید سر مستانست
رند اگر می طلبی ساقی سرمست آنست
نور چشم است و به نورش همه را می بینم
آفتابیست که در دور قمر تابانست
چشم ما روشنی از نور جمالش دارد
[...]
در نهان خانه وحدت قمری پنهان است
که همو جان جهانست و همو جانانست
هیچ جا نیست وزو هیچ محل خالی نیست
عقل حیرت زده در شیوه او حیرانست
پیش ما قاعده اینست، مسلم دارید
[...]
دلم ز شوق رخت بی سرو سامان است
جان ز سودای سر زلف تو سرگردانست
عالم از پرتو حسن تو نماید روشن
همه ذرات ز مهر رخ تو تابانست
بخدا هرکه دلیلی طلبد گو بخود آ
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.