گنجور

 
قاسم انوار

در نهان خانه وحدت قمری پنهان است

که همو جان جهانست و همو جانانست

هیچ جا نیست وزو هیچ محل خالی نیست

عقل حیرت زده در شیوه او حیرانست

پیش ما قاعده اینست، مسلم دارید

هر گدایی که ز کوی تو رسد سلطانست

دلم از دست ببردی و بهجران دادی

داستان من شوریده ازین دستانست

گر بصدنامه نویسم صفت مشتاقی

اشتیاقم بملاقات تو صد چندانست

رسم آشفتگی و وصف پریشانی ها

بی خطا چین سر زلف ترا در شانست

قاسم از شیوه سودای تو شوریده دلست

دل سودا زده با عشق تو جان در جانست

 
 
 
انتشار کتاب «گنجور، قدرت بی‌نهایت کوچک‌ها» نوشتهٔ مهدی سلیمانیه
ابن یمین

دو سه روزی دگرم جان بر تن مهمانست

بعد ازین وقت جدائی و وداع جانست

گه آنست که جان خو ز بدن باز کند

که میان من و جان وقت غم هجرانست

غم تن نیست که تن در وطن خویشتنست

[...]

جهان ملک خاتون

دیده‌ام در رخ جان پرور تو حیرانست

زآنکه حسن رخت امروز دو صد چندانست

خستهٔ روز فراقت شده‌ام مسکین من

که بیا لعل شکرخای تواَش درمانست

صبح وصل تو ندیدیم و بشد عمر در آن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
شاه نعمت‌الله ولی

میر میخانهٔ ما سید سر مستانست

رند اگر می طلبی ساقی سرمست آنست

نور چشم است و به نورش همه را می بینم

آفتابیست که در دور قمر تابانست

چشم ما روشنی از نور جمالش دارد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شاه نعمت‌الله ولی
قاسم انوار

دلم از زلف تو آشفته و سرگردانست

جان بدیدار تو شادست ولی حیرانست

عشق دریای محیطست، بتحقیق بدان

جدول اوست، اگر قلزم، اگر عمانست

با من از دوزخ و فردوس مگویید سخن

[...]

اسیری لاهیجی

دلم ز شوق رخت بی سرو سامان است

جان ز سودای سر زلف تو سرگردانست

عالم از پرتو حسن تو نماید روشن

همه ذرات ز مهر رخ تو تابانست

بخدا هرکه دلیلی طلبد گو بخود آ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه