مستیم و خرابیم و گرفتار فلانیم
سر حلقهٔ رندان خرابات جهانیم
ایمان به جز از کفر سر زلف نداریم
جز معرفت عشق دگر علم ندانیم
ما پیر خرابات جهانیم و لیکن
در عاشقی و باده خوری رند خرابیم
گو خلق بدانند که ما عاشق و مستیم
گو فاش بگویند که بر خود نگرانیم
ما نور قدیمیم که پیدا به حدوثیم
ما گنج وجودیم که از دیده نهانیم
بی عقل توانیم که عمری به سر آریم
بی جام می عشق زمانی نتوانیم
سید ز سر ذوق سخن گوید و خواند
هر قول که از ذوق بگویند بخوانیم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان حالتی از مستی و عشق میپردازد. شاعر خود را و دیگر رندان را به عنوان افرادی معرفی میکند که در خرابات (محل تجمع عاشقان و میخواران) زندگی میکنند و به عشق و بادهنوشی مشغولاند. آنها بر این باورند که تنها در عشق و معرفت آن زندگی میکنند و به هیچ علم دیگری اعتقادی ندارند. شاعر به تلاطم درونی و نگرانی از اوضاع خود اشاره میکند و بر این نکته تأکید میکند که وجود آنها مخفی و در عین حال روشنی از عشق است. او بیان میکند که بدون عشق و شراب نمیتوانند به زندگی ادامه دهند و سخنان خود را با ذوق و شوق بیان میکند.
هوش مصنوعی: ما در حالتی شاد و سرخوش هستیم و در مشکلاتی گرفتار شدهایم. در واقع، ما مرکز و محور ریاکاران در این دنیا هستیم.
هوش مصنوعی: ایمان ما جز از دوری از کفر برنمیخیزد و زیبایی موهای عشق را نمیتوانیم به جز با شناخت از آن درک کنیم و علم دیگری جز این عشق نمیشناسیم.
هوش مصنوعی: ما افرادی با تجربه و کهنهکار در زندگی پرهیاهو هستیم، اما در عشق و خوشگذرانی، همچنان جوان و بیپروا هستیم.
هوش مصنوعی: بگذار مردم بدانند که ما عاشق و شیدا هستیم، بگذار صراحتاً بگویند که نگران حال خودمان هستیم.
هوش مصنوعی: ما نوری هستیم که از دیرباز وجود داشته و هنوز هم وجود دارد، اما به تازگی خود را نشان میدهیم. ما گنجی از وجود هستیم که از چشمها پنهان ماندهایم.
هوش مصنوعی: بدون عقل نمیتوانیم تمام عمر را بدون می عشق سپری کنیم؛ زیرا حتی برای مدت زمانی کوتاه نیز این کار ممکن نیست.
هوش مصنوعی: سید با شوق و ذوق حرف میزند و هر چه که با ذوق بیان شود را میخوانیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشابهیابی بر اساس وزن و قافیه
ای روی تو چون تخته سیمین و نبشته
دو صاد و دو جیم از تبتی مشک در آن سیم
بر صاد فتادست مگر نقطه جیمت
با نقطه شده صادت و بی نقطه شده جیم
اهل دل را خبر از عالم جان آوردیم
تحفه ی جان جهان جان و جهان آوردیم
چون نمی شد ز در کعبه گشادی ما را
رخت خلوت بخرابات مغان آوردیم
شمع جانرا ز قدح در لمعان افکندیم
[...]
گاهی که کشی تیغ نهم گردن تسلیم
هر بی سر و پا را نکشی زین بودم بیم
بر اهل دل آموختن حرف غمت را
شد سینه ناخن زده ام تخته تعلیم
مستخرج احکام شهیدان فراقت
[...]
دلبسته سازیم و اسیر می نابیم
گه موج شرابیم و گهی تار رباییم
دلبسته سازیم و اسیر می نابیم
گه موج شرابیم و گهی تار رباییم
دلبسته سازیم و اسیر می نابیم
[...]
آشفته دل خویش درین دار فنائیم
بنمائی رخ خویش که مشتاق لقائیم
کس نیست چو ما بیدل در هجر تو ای یار
مغموم درین عالم بافقر و فنائیم
با ما ستم و ظلم مکن جور و جفا را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.