تا مجرد از دل و از جان شدیم
همنشین و همدم جانان شدیم
همچو قطره بهر یک دردانه ای
غرقهٔ دریای بی پایان شدیم
از خیال روی یار خویشتن
همچو زلفش بی سر و سامان شدیم
تا که پیدا شد جمال عشق دوست
ما به خود در خود ز خود پنهان شدیم
جان و دل در کار عشقش باختیم
لاجرم ما جمله تن چون جان شدیم
از برای گنج عشقش روز و شب
ساکن کنج دل ویران شدیم
تا خبر از زلف و رویش یافتیم
بی خبر از کفر و از ایمان شدیم
گرد نقطه مدتی گشتیم ما
نقطهٔ پرگار این دوران شدیم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گفت پیغمبر که ما اخوان شدیم
همدگر را آینه از جان شدیم
همچو جغدان دشمن بازان شدیم
لاجرم وا ماندهٔ ویران شدیم
ما ز نعمتهای او اخوان شدیم
یک زبان و یکدل و یکجان شدیم
ما ز بیداد تو سرگردان شدیم
همچو کاه اندر هوا رقصان شدیم
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.