گنجور

 
امیر شاهی

باده گلرنگست و ساقی یار و نوروزی چنین

دیده روشن کن بروی مجلس افروزی چنین

دوست با ما در مقام خشم و دنبالش رقیب

یار ما بد مهر و دنبالش بدآموزی چنین

آفتابی بود حسنت، سایه از ما برگفت

روزگاری شد که می‌ترسیدم از روزی چنین

همچو نای مطربم، با ناله و دردی چنان

همچو شمع مجلسم، در گریه و سوزی چنین

سینه مجروح شاهی و خدنگ ناز او

وان دل صد پاره را هم تیر دلدوزی چنین

 
sunny dark_mode