گنجور

 
شیخ محمود شبستری

هدهدی را مگر ز طالع شوم

گذر افتاد بر خرابۀ بوم

از سلیمان شنیده بود وعید

آخر افتاد در عذاب شدید

هیچ بومان به شب نمی​خفتند

هر زمانیش برمی​آشفتند

چون نسیم سحرگهی بدمید

زان خراب آشیانه بر پرید

گلّۀ بوم در پیش کردند

تا گرفتند و سختش آزردند

که تو در روشنی شب خفتی

روز تاریک برمی​آشفتی

گفت هدهد که این بود برعکس

روشنی کی بود مگر در عکس

همه چیزی به نور خور پیداست

ظلمت از ضعف نور چشم شماست

دیده ​ای کان ضعیف نور بود

همچو شب پرّه روز کور بود

لیک چشم مرا بود آن تاب

که کند تاب مهر عالم تاب

من که بینم جمال مهر عیان

حاجتی نبودم به هیچ بیان

جمله بومان به هم برآشفتند

هر یکی هرزه​ ای همی گفتند

هدهد تیزبین از آن درماند

«اقتلونی» به ذوق دل برخواند

ذوق من گفت در وفات من است

مردن من همه حیات من است

خانۀ تن اگر خراب شود

ذرّۀ جان در آفتاب شود

نور کز شش جهت بیفزاید

ظلمت ذرّه هیچ ننماید

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]