گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
شیخ محمود شبستری

بدان اول که تا چون گشت موجود

کز او انسانِ کامل گشت مولود

در اطوارِ جمادی بود پیدا

پس از روحِ اضافی گشت دانا

پس آنگه جنبشی کرد او ز قدرت

پس از وی شد ز حق صاحب ارادت

به طفلی کرد باز احساسِ عالم

در او بالفعل شد وسواسِ عالم

چو جزویّات شد بر وی مرتّب

به کلّیّات ره برد از مرکّب

غضب شد اندر او پیدا و شهوت

وز ایشان خاست بخل و حرص و نخوت

به فعل آمد صفتهای ذمیمه

بَتر شد از دد و دیو و بَهیمه

تنزّل را بود این نقطه اسفَل

که شد با نقطهٔ وحدت مقابل

شد از افعال، کثرت بی‌نهایت

مقابل گشت از این رو با بدایت

اگر گردد مقیّد اندر این دام

به گمراهی بود کمتر ز اَنعام

و گر نوری رسد از عالمِ جان

ز فیضِ جذبه یا از عکسِ برهان

دلش با نورِ حقّ همراز گردد

از آن راهی که آمد باز گردد

ز جذبه یا ز برهانِ یقینی

رهی یابد به ایمانِ یقینی

کند یک رجعت از سِجّینِ فُجّار

رخ آرد سوی عِلّیینِ اَبرار

به توبه متصّف گردد در آن دَم

شود در اصطفا ز اولادِ آدم

ز افعالِ نکوهیده شود پاک

چو ادریسِ نبی آید بر افلاک

چو یابد از صفاتِ بد نجاتی

شود چون نوح از آن صاحب ثباتی

نماند قدرتِ جزویش در کلّ

خلیل‌آسا شود صاحب توکّل

ارادت با رضای حق شود ضَمّ

رود چون موسی اندر بابِ اعظم

ز علمِ خویشتن یابد رهائی

چو عیسیِ نبی گردد سمائی

دهد یکباره هستی را به تاراج

درآید از پی احمد به معراج

رسد چون نقطهٔ آخر به اوّل

در آنجا نه مَلَک گنجد نه مُرسَل

 
sunny dark_mode