وصف حسنش نمی توانم گفت
با همه کس اگر چه دانم گفت
آنچه جویم نمی توانم یافت
وآنچه بینم نمی توانم گفت
تو مرا بد مبین که من او را
نیک دانم ولی ندانم گفت
آشکارا نمی توانم کرد
آنچه آن دوست در نهانم گفت
گفتم او را مرا بخود برسان
مستعد باش، من بر آنم گفت
تا تویّی تو ای فلان نرسد
چون ترا من بخود رسانم؟ گفت
هرچه پرسیدمش جوابم داد
ره بدو خواستم، نشانم گفت
عاقبت راه یابی از پس در
بنشین پیش آستانم گفت
بشکرها نظر مکن تا من
چون مگس از خودت نرانم گفت
منشین با کسی که او دور است
تا بنزد خودت نشانم گفت
لقمه یی خواستم ازو شیرین
گفتم آخر نه میهمانم؟ گفت:
غم من خور که دل قوی کندت
شاد گشتم چو وجه نانم گفت
بره عشق چون شدم نزدیک
دور بود از ره بیانم گفت
عقل ناگه بپیش باز آمد
زود بنهاد در دهانم گفت
گفتم ای عقل کیستی تو بگو
سروسالار کاروانم، گفت
اولین صادری ز حضرت علم
گر ندانسته یی من آنم گفت
گفتم از بهر من چکار کنی
تا بمنزل خری برانم گفت
گفتمش ترک بار و خر گفتم
کدخدا کار خان و مانم گفت
گفتمش خان و مان ندارم من
مال را نیز پاسبانم گفت
گفتمش مال ترک کرده ماست
ملک را نیز قهرمانم گفت
گفتمش ملک ما غم عشق است
در ره از خدمتی نمانم گفت
گفتمش ره دراز و پرخطر است
من یکی پیر ناتوانم گفت
چون زمانی برفت و عاجز گشت
وقت شد کز تو بازمانم گفت
چون رسیدیم بر سر ره عشق
الوداعی چو دوستانم گفت
چون زمین پیش او ببوسیدم
صاحب اقطاع آسمانم گفت
گفتم ای عشق من چه چیز توام
بزبان شکر فشانم گفت
همه آداب ره روی زآن پس
یک بیک دولت جوانم گفت
غم من با دل چو دفتر تو
وین سخن نی بترجمانم گفت
چون مرکب شدند حاصل شد
قلمی از تو در بنانم گفت
بتو بر رَقّ عالم ار خواهم
بنویسم هر آنچه دانم گفت
من بجاروب نیستی از دل
گرد هستی فرو فشانم گفت
تا نکردی همه چو قرآن صدق
هرگزت نزد خود نخوانم گفت
من همای سعادتم لیکن
هستی تست استخوانم گفت
مرغ دل زندگی بمن یابد
من جگر خواره جان جانم گفت
در مکانها همی نگنجم از آنک
گهر کان لامکانم گفت
چون گرفتار من شوی دردم
من ترا از تو وارهانم گفت
دست تسلیم در کف من نه
تا ترا از تو واستانم گفت
سخن عشق ازین جهان نبود
هرچه گفت او از آن جهانم گفت
قصهٔ آن طرف درین جانب
می نشاید باین و آنم گفت
تا نگویم حدیث عشق، ببر
از دل اندیشه از زبانم گفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به توصیف عشق و حالاتی که در ارتباط با آن تجربه میکند، میپردازد. او میگوید که نمیتواند به درستی زیباییهای عشق را بیان کند و هر چه را که میجوید، نمیتواند پیدا کند. احساس او نسبت به محبوبش عمیق و رازآلود است و نمیتواند آن را به زبان بیاورد.
شاعر با محبوبش گفتوگو میکند و از او میخواهد که او را به خود نزدیک کند. او متوجه میشود که عشق باعث قویتر شدن دلش میشود و باوجود ناتوانیاش در سفر عشق، به دنبال راهی برای رسیدن به محبوبش است. عشق او را به سوی خود میکشد و او در برابر مشکلات موجود، از عشق خویش سخن میگوید.
او به عقل خود خطاب میکند و از او میپرسد که در این سفر چه کمکی میتواند بکند. در نهایت، شاعر به درک این مطلب میرسد که عشق به او زندگی میبخشد و با وجود تمام دشواریها، حاضر است برای عشق همه چیز را ترک کند. پیام اصلی شعر این است که عشق فراسوی همه موانع است و میتوان آن را تنها با دل و احساسات حقیقی درک کرد.
هوش مصنوعی: زیبایی او را نمیتوانم با دیگران توصیف کنم، هرچند که خودم میدانم چگونه باید بیانش کنم.
هوش مصنوعی: آنچه به دنبالش هستم را نمیتوانم پیدا کنم و آنچه را که میبینم نمیتوانم بیان کنم.
هوش مصنوعی: تو مرا به چشم بد نبین که من او را خوب میشناسم، اما نمیدانم که چه گفته است.
هوش مصنوعی: نمیتوانم بهطور واضح آنچه را که آن دوست در دل و بهصورت محرمانه به من گفت، بیان کنم.
هوش مصنوعی: به او گفتم که باید خود را آماده کند تا من به او برسم، او نیز پاسخ داد که در این مورد آمادگی دارد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که وجود توست، چگونه میتوانم به خودم برسم؟ این را کسی گفت.
هوش مصنوعی: هرچقدر که از او سوال کردم، به من پاسخ داد. زمانی که خواستم به طرف او بروم، نشانی به من داد.
هوش مصنوعی: در پایان، وقتی به حقیقت رسیدی، در کنار درب منزل من نشستهای و از من درخواست کمک میکنی.
هوش مصنوعی: به او گفته شده که به زیباییهای ظاهری توجه نکند تا من مانند مگسی از خودت دور نشوم.
هوش مصنوعی: با کسی که دور است نمان، تا من را به خودت نزدیکتر نشان دهد.
هوش مصنوعی: من به او گفتم که یک لقمه شیرین میخواهم و پرسیدم آیا میهمان من نیستی؟ او پاسخ داد:
هوش مصنوعی: غم من را بخور تا دل تو قویتر شود. وقتی که به من گفتند نانی دارم، خوشحال شدم.
هوش مصنوعی: زمانی که عاشق شدم، احساس کردم که عشق به دور از سخن و بیان است.
هوش مصنوعی: عقل ناگهان به من بازگشت و سریعاً در دهانم قرار گرفت و گفت.
هوش مصنوعی: به او گفتم: ای عقل، تو که هستی؟ تو را میخواهم برای هدایت کاروانم. او در پاسخ گفت...
هوش مصنوعی: اگر کسی از علم بیخبر باشد، من آن علم را به خود قبول دارم.
هوش مصنوعی: به او گفتم برای من چه کاری انجام میدهی تا من را به خانهام برسانی، او پاسخ داد...
هوش مصنوعی: به او گفتم که بار و باربر را رها کن و به سراغ کارهای خانه و زندگی برو. او پاسخ داد که من در این کارها نیاز به کمک و راهنمایی دارم.
هوش مصنوعی: به او گفتم که من هیچ خانه یا خانوادهای ندارم و حتی ثروت را هم نگهبانی میکنم. او پاسخ داد:
هوش مصنوعی: به او گفتم که ما از مال و ثروت کنارهگیری کردهایم و به این مورد از قدرت و شجاعت خود نیز اشاره کردم. او پاسخ داد که...
هوش مصنوعی: به او گفتم که دلتنگی عشق معشوق ما را در بر گرفته و دیگر نیرو و توان خدمت به کسی را ندارم. او پاسخ داد که...
هوش مصنوعی: به او گفتم که راه طولانی و خطرناک است و من فردی پیر و ناتوان هستم. او پاسخ داد:
هوش مصنوعی: زمانی که گذشت و ناتوان شدم، وقت آن فرا رسید که بگویم دیگر نمیتوانم از تو دور بمانم.
هوش مصنوعی: وقتی به سر راه عشق رسیدیم، دوستانم خداحافظی کردند.
هوش مصنوعی: به خاطر مقام والای او، به زمین سجده کردم و او که مالک آسمانها و زمین است به من گفت.
هوش مصنوعی: گفتم ای عشق، چگونه میتوانم زیباییهایت را با کلمات شیرین توصیف کنم؟ او جواب داد...
هوش مصنوعی: تمام آداب و رفتارهای مسیریاب را بعد از آن از جوانمردی یاد گرفتم.
هوش مصنوعی: غم من مانند دفتری است که در دل تو نوشته شده و این کلام را نمیتوانم به هیچ مترجمی منتقل کنم.
هوش مصنوعی: وقتی که کارهای تو بر من تأثیر گذاشت، نتیجهاش در دستانم به صورت کلامی نمایان شد.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم تو را در کاغذ دنیا به تصویر بکشم، هر آنچه که از تو میدانم را خواهم نوشت.
هوش مصنوعی: من از دل خود به خانهی نیستی میریزم و این را میگویم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو مانند قرآن صداقت نداشته باشی، هرگز تو را در نزد خود نخواهم خواند.
هوش مصنوعی: من پرندهای خوشبخش هستم، اما وجود من به تو وابسته است.
هوش مصنوعی: مرغ دل زندگی به من میرسد و من در آتش عشق میسوزم و جانم میگوید.
هوش مصنوعی: به خاطر ارزش و ماهیت وجودیام، در هیچ مکانی نمیتوانم محدود شوم، زیرا من دوستی و حقیقتی از آنچه فراتر از مکان است را در خود دارم.
هوش مصنوعی: وقتی در مشکلات من درگیر شوی، من دردی که دارم را از تو دور میسازم و آزاد میکنی.
هوش مصنوعی: دست تسلیم خود را در دستانت میگذارم تا بتوانم تو را از خودم جدا کنم.
هوش مصنوعی: سخن عشق مربوط به این دنیا نیست؛ هر چیزی که او گفت، از دنیای دیگری است.
هوش مصنوعی: داستان آن سوی خیابان در این طرف به وجود نمیآید و من با این و آن صحبت کردم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که درباره عشق حرف نزنم، از دل و ذهنم همه فکرها را دور کن و اجازه نده که چیزی از زبانم خارج شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.