گنجور

 
سیف فرغانی

ای چو خورشید چشمه‌ای از نور

پرتو تو مباد از من دور

دوست راچون بود شکیب از دوست

چشم را کی بود ملال از نور

دو جهانش نیاید اندر چشم

هرکرا در جهان تویی منظور

صحبت تو غنا ومن درویش

نظرتو شفا ومن رنجور

نیست هر خوب را ملاحت تو

نیست هر کوه را کرامت طور

صورتی همچو روضه رضوان

گیسویی همچو عنبرینه حور

چشم مخمورت آنچنانکه ازوست

مستی ما چو خمر از انگور

زیر این خرقه دوستان داری

همچو جان در قبای تن مستور

همه از جان خود بگرمی عشق

دل خود سرد کرده چون کافور

دل بعشق تو زنده شد آری

مرده زنده شود بنفخه صور

جان عاشق ز(حزن تو) دایم

آنچنان منشرح که دل بسرور

سر عشق تو خواستم گفتن

غیرت تو نمی دهد دستور

سیف فرغانی از تو سیر نشد

از عسل سیر کی شود زنبور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

گاه اقبال آبگینه خنور

بستاند ز تو عدو به بلور

ناصرخسرو

ای کهن گشته در سرای غرور

خورده بسیار سالیان و شهور

چرخ پیموده بر تو عمر دراز

تو گهی مست خفته گه مخمور

شادمانی بدان که‌ت از سلطان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصرخسرو
قطران تبریزی

رخ چو لاله شکفته بر گل سور

زلف چون میغ در شب دیجور

یابد از رنگ آن بهار بها

خیزد از بوی این بخار بخور

ویل کرده بر غم رنج مرا

[...]

مسعود سعد سلمان

مملکت را به نصرت منصور

روزگاری پدید شد مشهور

عارض ملک پادشا که ازوست

رایت او چو نام او منصور

نور عدلش زمانه را سایه ست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
ابوالفرج رونی

این بهار طرب نهال سرور

که به فرمان شاه شد معمور

روضه عشر تست و بیضه لهو

موقف رامش است و موضع سور

آب او آب زمزم و کوثر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ابوالفرج رونی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه