گنجور

 
سیف فرغانی

ترا به صحبت ما سر فرو نمی‌آید

ز بنده شرم چه داری بگو نمی‌آید

به دور حسن تو بیرون عاشقی کاری

بیازموده‌ام از من نکو نمی‌آید

دلم به روی تو هرگز نمی‌کند نظری

که تیر غمزه شوخت بر او نمی‌آید

همی‌خورند غمم آشنا و بیگانه

که چون به نزد تو آن ماه‌رو نمی‌آید

ترازوییست در او سنگ خویشتن‌داری

چنانکه جز به زرش سر فرو نمی‌آید

قرار داد که آیم به دیدن تو شبی

کنون قرار ز من رفت و او نمی‌آید

دلم وصال تو می‌خواهد اینچنین دولت

به صبر یافت توان و این ازو نمی‌آید

نبود با تو مرا عشق روزگاری ازآن

به روزگار تغیر درو نمی‌آید

چرا نمی‌کند اندیشه سیف فرغانی

که هیچ حاصل ازین گفتگو نمی‌آید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

تو را سریست که با ما فرو نمی‌آید

مرا دلی که صبوری از او نمی‌آید

کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر

که آب دیده به رویش فرو نمی‌آید

جز این قدر نتوان گفت بر جمال تو عیب

[...]

جهان ملک خاتون

تو را به کون و مکان سر فرو نمی آید

مرا دلی که صبوری از او نمی آید

اگر جهان همه حور بهشت خواهد بود

چه چاره چون به خیالم جز او نمی آید

وگر به روضه خلدم قصور عرضه کنند

[...]

صائب تبریزی

ز گل محافظت رنگ و بو نمی‌آید

به غیر لطف ز روی نکو نمی‌آید

صفای حسن بتان از دل گداخته است

ز آب آینه این شستشو نمی‌آید

ز جنبش مژه آسوده است قربانی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
قدسی مشهدی

چه رنجش است کزان تندخو نمی‌آید؟

کدام فتنه که از دست او نمی‌آید؟

به کینه جوی من ای آنکه محرم رازی

بگو بدی ز نکویان نکو نمی‌آید

ره نشاط من از شش جهت چنان بستند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قدسی مشهدی
سلیم تهرانی

نماند باده و آن تندخو نمی‌آید

بهار آمد و گل رفت و او نمی‌آید

خمار همچو منی را شکستن آسان نیست

کجاست خم که ز دست سبو نمی‌آید

چه سود جلوهٔ خوبان، که از حجاب مرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه