گنجور

 
سیف فرغانی

آخر ای سرو قد سیب زنخدان تا چند

دل بیمار من از درد تو نالان تا چند

از پی یافتن روز وصالت چون شمع

خویشتن سوختن اندر شب هجران تا چند

زآرزوی لب خندان تو هر شب ما را

خون دل ریختن از دیده گریان تا چند

گل خندانی و ما در غم تو گریانیم

آخر این گریه ما زآن لب خندان تا چند

آشکارا نتوانم که برویت نگرم

عشق پیدا و نظر کردن پنهان تا چند

تو چو یوسف شده بر تخت عزیزی بجمال

من چو یعقوب درین کلبه احزان تا چند

یک جهان بی خبر از مشرب وصلت سیراب

قسم ما تشنگی از چشمه حیوان تا چند

دشمنان بهر تو ای دوست جفاگوی منند

بردباری من و طعنه ایشان تا چند

سیف فرغانی از عشق تو سودایی شد

خود نگویی تو که بیچاره بدین سان تا چند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

آخر ای سنگدل سیم زنخدان تا چند

تو ز ما فارغ و ما از تو پریشان تا چند

خار در پای گل از دور به حسرت دیدن

تشنه بازآمدن از چشمه حیوان تا چند

گوش در گفتن شیرین تو واله تا کی

[...]

ملک‌الشعرا بهار

ای وطن‌خواهان‌سرگشته وحیران‌تاچند؟

بدگمان‌ و دو دل و سر به گریبان‌ تا چند

کشور دارا، نادار و پریشان تا چند؟

گنج کیخسرو در چنگ رضاخان‌ تا چند

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ملک‌الشعرا بهار
صغیر اصفهانی

ندهی کام مرا از لب خندان تا چند

تشنه مانم بلب چشمه حیوان تا چند

ای که هر بی سرو سامان ز تو سامانی یافت

نکنی یاد من بی سر و سامان تا چند

بارها عهد به بستی و شکستی همه را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه