گنجور

 
۴۱

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۳۰

 

... همان جوله و مغفر جنگجوی

سپه رفت و بهمن به زابل بماند

به مژگان همی خون دل برفشاند ...

... چو اسفندیاری تو از بهر تخت

به زابل فرستی به کشتن دهی

تو بر گاه تاج مهی برنهی ...

... نگهبان کشور بد و افسرت

از ایدر به زابل فرستادیش

بسی پند و اندرزها دادیش ...

فردوسی
 
۴۲

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۳۱

 

همی بود بهمن به زابلستان

به نخچیر گر با می و گلستان ...

... یکی سوی بهمن که اندر زمان

چو نامه بخوانی به زابل ممان

که ما را به دیدارت آمد نیاز ...

فردوسی
 
۴۳

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۲

 

... در اندیشه مهتر کابلی

چنان بد کزو رستم زابلی

نگیرد ز کار درم نیز یاد ...

... میان کیان ناجوانمرد گوی

ز خواری شوم سوی زابلستان

بنالم ز سالار کابلستان ...

... ز گفتار او تنگ دل شد شغاد

برآشفت و سر سوی زابل نهاد

همی رفت با کابلی چند مرد ...

... چگونه است کار تو با کابلی

چه گویند از رستم زابلی

چنین داد پاسخ به رستم شغاد ...

... بفرمود تا ساز رفتن کنند

ز زابل به کابل نشستن کنند

چو شد کار لشکر همه ساخته ...

فردوسی
 
۴۴

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۵

 

... گهی شد پیاده گهی برنشست

چو آمد سوی زابلستان بگفت

که پیل ژیان گشت با خاک جفت ...

... سواری نجست از بد بدگمان

خروشی برآمد ز زابلستان

ز بدخواه وز شاه کابلستان ...

... تن رخش بر پیل کردند بار

ز کابلستان تا به زابلستان

زمین شد به کردار غلغلستان ...

... ز انبوه چون باد پنداشتند

بده روز و ده شب به زابل رسید

کسش بر زمین بر نهاده ندید ...

فردوسی
 
۴۵

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۶

 

... هم از کوس و رویین و هندی درای

سپاهی ز زابل به کابل کشید

که خورشید گشت از جهان ناپدید

چو آگاه شد شاه کابلستان

ازان نامداران زابلستان

سپاه پراگنده را گرد کرد ...

... پراگنده شد آن سپاه بزرگ

دلیران زابل به کردار گرگ

ز هر سو بریشان کمین ساختند ...

... شغاد و چنار و زمین را بسوخت

چو لشکر سوی زابلستان کشید

همه خاک را سوی دستان کشید ...

... شده روز روشن بروبر کبود

خروشان همه زابلستان و بست

یکی را نبد جامه بر تن درست ...

فردوسی
 
۴۶

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهمن اسفندیار صد و دوازده سال بود » بخش ۱

 

... بدو تازه بد روزگار مهان

به زابلستان زان نشان کشته شد

ز دردش دد و دام سرگشته شد ...

فردوسی
 
۴۷

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهمن اسفندیار صد و دوازده سال بود » بخش ۲

 

... ز دل کین دیرینه بیرون کنیم

همه بوم زابل پر از خون کنیم

فرستاده آمد به زابل بگفت

دل زال با درد و غم گشت جفت ...

... به زاری کنون رستم اندرگذشت

همه زابلستان پرآشوب گشت

شب و روز هستم ز درد پسر ...

... ز شاهان و گردنکشان یافت گنج

همه زابلستان به تاراج داد

مهان را همه بدره و تاج داد

فردوسی
 
۴۸

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهمن اسفندیار صد و دوازده سال بود » بخش ۳

 

... برآورد زان انجمن رستخیز

ز بستی و از لشکر زابلی

ز گردان شمشیر زن کابلی ...

فردوسی
 
۴۹

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهمن اسفندیار صد و دوازده سال بود » بخش ۴

 

... به گفتار دستور آزاده خوی

سپه را ز زابل به ایران کشید

به نزدیک شهر دلیران کشید ...

فردوسی
 
۵۰

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۱

 

... ز رنج و ز غم گشته آزاد دل

شهنشاه ایران و زابلستان

ز قنوج تا مرز کابلستان ...

فردوسی
 
۵۱

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی قباد چهل و سه سال بود » بخش ۱ - پادشاهی قباد چهل و سه سال بود

 

... بدان رنج و سختی که بردم ز شاه

برفتم ز زابلستان با سپاه

به مردی رهانیدم او را ز بند ...

فردوسی
 
۵۲

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۶۱

 

... سواران هشیار خنجرگزار

بدان تا سوی زابلستان شوند

ز بوم سیه در گلستان شوند ...

فردوسی
 
۵۳

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۲

 

... ببر سوی گنجور آذرگشسپ

ز زابلستان گر ز ایران سپاه

هرآنکس که آیند زنهارخواه ...

فردوسی
 
۵۴

فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۷

 

... بدرگاه او لشکری نو شوند

ز زابلستان رستم آید بجنگ

زیانی بود سهمگین زین درنگ ...

فردوسی
 
۵۵

فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۱

 

... دگر بهره بر سوی کابلستان

بکابل کشم خاک زابلستان

سوم بهره بر سوی ایران برم ...

فردوسی
 
۵۶

فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۳

 

... تو در بستی و ما کلید آوریم

گر از کابل و زابل و مای و هند

شود روی گیتی چو رومی پرند ...

فردوسی
 
۵۷

فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۴

 

... همانا که آمد گو پیلتن

دمان و ز زابل یکی انجمن

چو بشنید گودرز کشواد تفت ...

... یکی اژدهافش درفشی بپای

سپاهی بگرد اندرش زابلی

سپردار و با خنجر کابلی ...

... ز رستم چه رانی تو چندین سخن

ز زابلستان یاد چندین مکن

درفش مرا گر ببیند به چنگ ...

فردوسی
 
۵۸

فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۵

 

... شدن پیش لشکر بکردار کوه

ز من هدیه و برده زابلی

بیابید با شاره کابلی ...

فردوسی
 
۵۹

فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۶

 

... دلیران چو آهو و او چون پلنگ

یکی زابلی بود الوای نام

سبک تیغ کین برکشید از نیام ...

... کنام پلنگان و شیران کند

به زابلستان و به کابلستان

نه ایوان بود نیز و نه گلستان ...

فردوسی
 
۶۰

فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۳

 

... بد افتاد ما را ازین کار سخت

که این شیردل رستم زابلیست

برین لشکر اکنون بباید گریست ...

... چه یک مرد با او چه یک دشت مرد

بزابلستان چند پرمایه بود

سیاوش را آن زمان دایه بود ...

... درین رزمگه غم کشیدن بدست

همین زابلی نامبردار مرد

ز پیلی فزون نیست گاه نبرد ...

فردوسی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode