گنجور

 
۱۹۲۱

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۷

 

... وای جان من که آخر دل بایشان می دهم

در غم هجران هلالی از فغان منعم مکن

زانکه من تسکین درد خود بافغان می دهم

هلالی جغتایی
 
۱۹۲۲

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷

 

... هلالی شعلهای برق آهم رفت بر گردون

ملک را بر فلک دل سوخت از آه و فغان من

هلالی جغتایی
 
۱۹۲۳

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۷

 

... سیاه گشت بچشم همه جهان روزه

ز ماه روزه هلالی فغان مکن همه روز

خموش باش که زد مهر بر دهان روزه

هلالی جغتایی
 
۱۹۲۴

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۰

 

... بی کسان را نرسد دست بدامان کسی

از فغانهای هلالی خبری نیست ترا

وه که هرگز نکنی گوش بافغان کسی

هلالی جغتایی
 
۱۹۲۵

هلالی جغتایی » صفات العاشقین » بخش ۳۱ - حکایت عاشقی که تا پای در دامن صبر نکشید بسر منزل مراد و مقصود نرسید

 

... دلش در جلوه گاه کیست یارب

بصد آه و فغان زین آستان رفت

چرا گلبانگ او زین بوستان رفت ...

هلالی جغتایی
 
۱۹۲۶

هلالی جغتایی » صفات العاشقین » بخش ۳۹ - حکایت عاشقانی که از غایت سودای عشق از آفت قحطی و تنگی باز رستند و پریشانی بخاطر ایشان راه نیافت

 

... که جنت را بهشت و دانه برداشت

همه کس در فغان آمد که این چیست

فغان از آسمان آمد که این چیست

چه عمرست این که هر روزی چو سالیست ...

هلالی جغتایی
 
۱۹۲۷

هلالی جغتایی » صفات العاشقین » بخش ۴۳ - حکایت آن ماه شبگرد که خفتگان را خاک بر سر کرد و مراد شب ناخفتگان را بلطف و مرحمت خود برآورد

 

... مه شبگرد را شد عزم شب گشت

فغان از عاشقان زار برخاست

که باز آن دولت بیدار برخاست ...

هلالی جغتایی
 
۱۹۲۸

هلالی جغتایی » صفات العاشقین » بخش ۴۵ - حکایت آن عاشق که بسبب عزلت گوی سعادت در خم چوگان خود یافت

 

... ز غمهای جدایی ماتمی داشت

شبی از غم فغان زار می کرد

بزاری ناله بسیار می کرد ...

هلالی جغتایی
 
۱۹۲۹

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۷

 

... بسان سیل که از چشمه ای جدا گردد

اگر چه هجر تو او را به صد فغان انداخت

امید هست که یابد چو خاک تسکینی ...

فضولی
 
۱۹۳۰

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - ستایش جعفر بیگ قاضی بغداد

 

... ز خود بر دست گلرا ذوق استغنای محبوبی

چه می داند که بلبل از چه فریاد و فغان دارد

غرور گل نگر گل راز بلبل نیک می داند ...

فضولی
 
۱۹۳۱

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۲۸

 

بسان چنگ بصد پرده می نهفتم راز

فغان که ناله بی اختیار شد غماز

مرا چو نی غم غربت به ناله می آرد ...

فضولی
 
۱۹۳۲

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۴۳

 

... بسی ز گردش ایام بر فشاند سرشک

بسی ز بی کسی هجر بر کشیده فغان

ز هول غربت و رنج ره و مهابت مرگ ...

فضولی
 
۱۹۳۳

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۴۴

 

... می ترسم از هلاک اگر غم فرو خورم

بیم فضیحتست اگر برکشم فغان

ای منتهای کار تو فیض کمال قدر ...

فضولی
 
۱۹۳۴

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۴۵

 

... رحم کن کز درد و داغ جور بیداد تو نیست

کار من جز ناله و فریاد زاری و فغان

جان برآمد لیک در جسم و سر چشم و دلم ...

... کو ثبات و طاقت و تاب و توانم تا کشم

از تو ناز از چرخ جور از خلق طعن از دل فغان

از خط و خال و رخ و چشم تو می یابد مدام ...

فضولی
 
۱۹۳۵

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۴۶

 

... جذب محبت تو کشاکش برو فکند

ناورد تاب آن و برآورد صد فغان

جز من کراست طاقت جور و جفای تو ...

فضولی
 
۱۹۳۶

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

... خوشم که ضعف ز سرگشتگی رهاند مرا

فغان که آرزوی وصل آن دو چشم سیاه

چو میل سرمه بخاک سیه نشاند مرا ...

فضولی
 
۱۹۳۷

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

... فضولی کی توانم رست در عالم ز رسوایی

مگر در تن کمال ضعف ره بندد فغانم را

فضولی
 
۱۹۳۸

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

... از ره رفعت فلک خاک قدم باشد ترا

با فغان و ناله آزردی فضولی خلق را

جا همان به بر سر کوی عدم باشد ترا

فضولی
 
۱۹۳۹

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

... فلک چنگیست خم ما ناتوان ها تارهای او

رضای دوست مضرابی که دارد در فغان ما را

با فغان ظاهرم وز ضعف پنهان وه که سودایت

به بی نام و نشانی کرد رسوای جهان ما را ...

فضولی
 
۱۹۴۰

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

اگر رسوا شدم رسواییم را شد فغان باعث

فغان را سوزش دل سوزش دل را بتان باعث

بغمزه خستیم دل چون نرنجم زان خم ابرو ...

فضولی
 
 
۱
۹۵
۹۶
۹۷
۹۸
۹۹
۱۸۰