گنجور

 
۱۸۰۱

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۱

 

... مسکین دلم بیراه و روسرها دران منزل زده

لیلی بصد حشمت روان مجنون به فریاد و فغان

دست تظلم هر زمان بر دامن محمل زده ...

... شد مطرب مجلس نشین نالان ز آه آتشین

گویا فغانی حزین آهی در آن محفل زده

بابافغانی
 
۱۸۰۲

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۲

 

... ای مست ناز تیغ جفا بر زمین منه

طبعش گران مساز فغانی بشرح غم

باری چنین بخاطر آن نازنین منه

بابافغانی
 
۱۸۰۳

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۳

 

... هزار نکته شیرین به یکدگر بسته

فغان که هندوی خالت به جلوه موزون

به خون مردمک دیده ام کمر بسته ...

... به هر طرف که نگه می کنم گذر بسته

ز حسرت تو فغانی به شاهراه خیال

نهاده دیده و بر صورتت نظر بسته

بابافغانی
 
۱۸۰۴

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۴

 

... بی درد را خیال که آسان برآمده

در هر چمن که خوانده فغانی سرود عشق

افغان ز بلبلان خوش الحان برآمده

بابافغانی
 
۱۸۰۵

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۵

 

... نه آب روی دل خواهم نه جویم عزت دیده

چرا از تیرگی نالد فغانی چون کند روشن

فروغ شمع رخسارت چراغ خلوت دیده

بابافغانی
 
۱۸۰۶

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۶

 

... جوهر جانها که در هستی او پنهان شده

بسکه می گرید فغانی دور از آن آرام جان

خانه ی چشمش ز سیل متصل ویران شده

بابافغانی
 
۱۸۰۷

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۷

 

... ازین در تا به کی بیرون روم رنجیده رنجیده

فغانی کشته چشم خطاپوشت که از مردم

به مستی دیده صد جرم و خطا وز لطف پوشیده

بابافغانی
 
۱۸۰۸

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۸

 

... چگونه تابش خورشید بی نقاب گرفته

دم نظاره ی آن ماه نو رسیده فغانی

فشانده اشک چو گلنار و سیم ناب گرفته

بابافغانی
 
۱۸۰۹

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۹

 

... اشک از بیاض ریزان نور از سواد رفته

گردون اگر نبخشد کام دلت فغانی

غمگین مشو که از وی این اعتماد رفته

بابافغانی
 
۱۸۱۰

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۰

 

... که بکام من نگردد فلک ستیزه کاره

ز فسانه فغانی دل کوه رخنه گردد

نفس نیازمندان گذرد ز سنگ خاره

بابافغانی
 
۱۸۱۱

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۱

 

... ای شاه عاشقان چو رسی بر بساط قرب

پایت بخون کشته فغانی فشرده به

بابافغانی
 
۱۸۱۲

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۲

 

... گر آتش خلیل فروزد فسرده به

چون رخت هستی تو فغانی شود فنا

از آب خضر دامن همت فشرده به

بابافغانی
 
۱۸۱۳

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۳

 

... از نکهت نسیم عنایت شکفته به

دارد دلی فغانی و صد آتش نهان

غافل ز آه او مشو ای دوست گفته به

بابافغانی
 
۱۸۱۴

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۴

 

... ما را که بوی گل زده چیدن چه فایده

گردن بنه بتیغ فغانی و سر مکش

افتاده یی بدام تپیدن چه فایده

بابافغانی
 
۱۸۱۵

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۵

 

... تا سوخته بینی در و دیوار شکسته

این مستی از اندازه برونست فغانی

امروز خمار تو مگر یار شکسته

بابافغانی
 
۱۸۱۶

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۶

 

... قادرا وقت شهادت در حضور شمع وصل

تو فغانی را زبان گرم گویایی بده

بابافغانی
 
۱۸۱۷

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۷

 

... ز روی لطف اگر مانی قدم بر چشم مشتاقان

نثار مقدمت سازد فغانی گوهر دیده

بابافغانی
 
۱۸۱۸

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۸

 

... بینمش یکروز از داغ جدایی سوخته

کیست با داغ تمنایت فغانی در جهان

درد پروردی اسیری بینوایی سوخته

بابافغانی
 
۱۸۱۹

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۹

 

... به جز از غم دل من که فزون شد از ترانه

من زخم خورده جایی نگذشتم ای فغانی

که چو سایه سیل خونی نشد از پیم روانه

بابافغانی
 
۱۸۲۰

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۰

 

... یک دم ز آب دیده عاشق نرسته ای

از طرف جویبار فغانی برون مرو

گر زانکه دامن از می رنگین نشسته ای

بابافغانی
 
 
۱
۸۹
۹۰
۹۱
۹۲
۹۳
۱۸۰