گنجور

 
بابافغانی

منمای سوار گردی به عنان تو روانه

نروم ز پیش راهت به جفای تازیانه

در خرگهت ندانم ز چه گشته ارغوانی

مگر آنکه دادخواهی زده سر بر آستانه

شب هجر بی‌تو وحشت بودم ز سایهٔ خود

سزد ار چراغ روشن نکنم به کنج خانه

منم آنکه نخل عیشم ز بتان نبست صورت

نه به آه پر شراره نه به اشک دانه‌دانه

به محبت تو جمعی شده گرم خون، ولیکن

من داغدار سوزم بستم درین میانه

غم هرکسی که دیدم به ترانه‌ای به سر شد

به جز از غم دل من که فزون شد از ترانه

من زخم خورده جایی نگذشتم ای فغانی

که چو سایه سیل خونی نشد از پِیَم روانه

 
sunny dark_mode