گنجور

 
۱۵۶۱

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷

 

... گر تربیت برگ گیاهی نتوان کرد

چون جا دهدت در دل پر درد فغانی

محنتکده را منزل شاهی نتوان کرد

بابافغانی
 
۱۵۶۲

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

... پیراهن ناموس دریدن نگذارند

هرچند کشد سرزنش خار فغانی

او را گلی از باغ تو چیدن نگذارند

بابافغانی
 
۱۵۶۳

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

... ما را که بجز درد تو مطلوب نباشد

گر جذبه ی عشقت نشود یار فغانی

در راه طلب سالک مجذوب نباشد

بابافغانی
 
۱۵۶۴

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

... افسوس که از بیخردی درد بدن شد

قطع نظر از ساغر می کرد فغانی

بگذاشت در میکده و مرغ چمن شد

بابافغانی
 
۱۵۶۵

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱

 

... چرا که او ستم و جور بر مرید ندارد

رسید عید و ندید آن مه جمال فغانی

که چشم مرحمت از طالع سعید ندارد

بابافغانی
 
۱۵۶۶

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲

 

... فریاد کرد و ناله ز فریادرس نکرد

چندانکه جور دید فغانی ز دلبران

از بخت خویش دید و شکایت ز کس نکرد

بابافغانی
 
۱۵۶۷

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

... شهد نوشین ترا مژده که از زهر فراق

شد فغانی بتمنای وصال تو شهید

بابافغانی
 
۱۵۶۸

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴

 

... هزار نکته ی باریک بر شکر گیرد

کشد گلاب فغانی روان ز شیشه ی دل

گرت ز ناله ی عشاق دردسر گرد

بابافغانی
 
۱۵۶۹

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵

 

... که چرخ واژگون ابریشم این ساز می تابد

ببین حال فغانی ای که بر آیینه پاکت

رخ انجام کار هرکس از آغاز می تابد

بابافغانی
 
۱۵۷۰

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۶

 

... که از هر شهپرش صد شعله در پرواز می تابد

فغانی سوز پنهان درون با کس مکن روش

چرا کز شعله ی آه تو خود این راز می تابد

بابافغانی
 
۱۵۷۱

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷

 

... دلم آیینه ی مقصود ازین خاکستر افروزد

خوش آن محفل که بنشیند فغانی با دل سوزان

جمال ساقی گلرخ به نور ساغر افروزد

بابافغانی
 
۱۵۷۲

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

... بلاهای عجب از بخت نافیروز پیش آید

بطاق ابرویش دارد فغانی دیده ی حیران

که از هر گوشه تیر غمزه ی دلدوز پیش آید

بابافغانی
 
۱۵۷۳

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

... که بی نشانه خون جگر نمی آید

نشان او ز که پرسد فغانی حیران

که هر که رفت به کویش دگر نمی آید

بابافغانی
 
۱۵۷۴

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

... اگر اشاره ی ابروی عشوه ساز تو باشد

چه کام خوشتر ازین عشق بی زوال فغانی

که هر کجا قدم او رخ نیاز تو باشد

بابافغانی
 
۱۵۷۵

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۱

 

... تا دیده را به هم زده بودم رسیده بود

آن لاله یی که چید فغانی ز باغ وصل

تأثیر آتش جگر و آب دیده بود

بابافغانی
 
۱۵۷۶

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲

 

... کارش بسحر جادوی بابل نمی شود

خون قتیل عشق فغانی به هیچ رو

فردا وبال دامن قاتل نمی شود

بابافغانی
 
۱۵۷۷

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

... در مجلسی ندید که بوی دگر برد

آمد هوای آنکه فغانی بهر نفس

برگ نشاط بر لب جوی دگر برد

بابافغانی
 
۱۵۷۸

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴

 

... قدر خویش از آفتاب و ماه برتر می کند

او که در هر گوشه ای دارد فغانی صد همای

کی به عزلت خانه اش یک بار سر برمی کند

بابافغانی
 
۱۵۷۹

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵

 

... که در شام اجل تیر دعایی در کمانم بود

فغانی می شدم بیطاقت از نظاره ی رویش

ولیکن عزت او مانع آه و فغانم بود

بابافغانی
 
۱۵۸۰

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۶

 

... آن چشمه ی حیات که آبش کسی ندید

آهی نهان کشید فغانی و جان سپرد

رفت آنچنان که هیچ عذابش کسی ندید

بابافغانی
 
 
۱
۷۷
۷۸
۷۹
۸۰
۸۱
۱۸۰